ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

گودبای

وبلاگم رو تا چند وقتی آپدیت نمی کنم!!!!!  

 

به دلایل شخصی که شرایط برام پیش میاره!!!  

ولی به همه ی شما دوستای گلم سر میزنم و می خونمتون و نظرام رو براتون میذارم!!!!  

 

شایدم یه مدت دیگه با یه وبلاگ جدید برگردم!

  منو فراموش نکنییییید !!!!  

توصیه ی ایمنی:آدرس وبلاگتون رو به بعضیا ندید

ته تغاری

امروز یه روز خوب دیگه بود!!!!
یه دوست جون ماه و گل دیگه رو خدا از آسمون تالاپی انداخت جلوم !!!!  

اول براتون بگم که خیلی برام روز سختی بود و خیلی سعی کردم کارامو پیش ببرم و خداروشکر خیلیاش جور شد به جز یکی که البته خیلی هم مهم بود !!!!!!( استاد راهنما دیگه )
 

خلاصه که بعد از یک روز سخت و پرمشغله و بدو بدو کردن از این ور به اون ور عین هاپوی پاسوخته .... ته تغاری جون رو دیدم !!!!! راستش اینه که دقیقا فکر می کردم همین تیریپی باشه ... 

البته به جز رنگ مانتو و ویولونش !!!!! حالا به منم گفته بود بعد از کلاس موسیقی میام ها ولی من اصلا آی کیوم به این نرسیده بود که با استفاده از یک ساز موسیقی تمرین می کنن !!!! 

 

خلاصه که همدیگه رو دیدیم و هی حرف زدیم و چیز میز بلعیدیم و خندیدیم و.... اینجانب دوباره یادگاری گرفتم از ته تغاری جون و حسابی شاد و خرم شدم !!!!!!!!! و خودم هم طبق معمول هیچی براش نگرفته بودم!!!!!!!!!!!! 

 ( حال می کنید چقد پررو ام !!!!)

فکر می کنم اینکه ما اینقدر باهم احساس صمیمیت و آشنایی داشتیم به خاطره اینه که با خوندن وبلاگای همدیگه خیلی بهتر همدیگه رو می شناسیم و می دونیم که وبلاگ جای امنیه برای اینکه واقعا خودمون باشیم !!!!!!!!! 

خیلی خوشحالم که یه دوست خیلی عالی و دوست داشتنی دیگه به جمع دوستام اضافه شد و از داشتنش واقعا احساس خوبی دارم !! 

 

توی این هفته که تهران بودم هم حسن کچل و هم ته تغاری رو دیدم و باورتون نمیشه که هردوتاشون رو چقدر چقدر چقدر دوست داشتم ! 

خدا کنه دوستای خوبی برای هم بمونیم !  

من که خیلی خوشحالم !!!! 

خدایا شکرت !!!!! 

حسن کچل

می بینید که عادت کردم هرروز یه پست جدید بزارم !!!! 

ولی خب امروز یه کار جدید کردم !!!!  

ماجرا اینه که امروز با حسن کچل رفتیم ددر!!!!( اسم واقعیش رو نمی گم چون دوست داره مستعار بمونه انگار !!!!!)  

کلی عزیز دلمه  کلی دوست داشتنیه کلی هم دوسش دارم !!!!!!!!!! 

جریان دیدارمونو حسن کچل توی وبلاگش نوشته و من دیگه نمی نویسم که تکراری نشه ! البته منم خیلی استرس داشتم که دیر می رسم و آخرشم وقتی رسیدم که اون یه ربع جلوی بانک ملی واساده بود منتظر و من شطرنجی شدم که دیر اومدم!!!! 

کلی هم یادگاری برام آورده بود که تک تکشون رو خیلی دوست داشتم ولی خودم هیچی براش نگرفته بودم !!!! کلی سرخ و سفید شدم از شرمندگی!!!!  

پارک هم که نگو !!! صحنه ای شده بود متشکل از دختر و پسرهای دبیرستانی که بعد امتحاناشون ریخته بودن تو پارک و البته نقش فعال پلیس موتوری ها رو هم نباید در اینجا نادیده گرفت که بسیار باعث شادی دل ملت می شدن و ما هم هی می خندیدیم به این مناظر زیبا !    

حالا یه نمونه اش رو براتون تعریف کنم!!!!!! 


یه پسر فنچولی(گمونم 15یا16سالش بود) دوست دخترشو(که اونم حدودای 13 - 14 داشت) رو با یه پسر فنچول دیگه ای توی پارک دید و یه جریاناتی پیش اومد براشون و.... ما هم انگارنشستیم داریم برنامه کودک ساعت 2 ظهر جمعه رو می بینیم !!!(به خاطر رده ی سنی بازیگران می گم) نشسته بودیم نگاه می کردیم و می خندیدیم و فقط تخمه و آجیلمون کم بود !!!  

خلاصه که کلی جذب ماجرا شده بودیم که یهو فنچول 16 ساله ی شماره ی 1 دوید اومد طرف ما و گفت خانوما میشه یه کم با من حرف بزنید ؟؟؟؟(قشنگ شکل التماس بود یارو) 

ما هم که رسما فکمون چسبید به زمین که چی ی ی ی ی؟؟؟   

پسره باز با همون حالت التماس : توروخدا پلیس داره میاد الان منو با اونا ببینه گیر میده ، خواهش می کنم با من حرف بزنید!!!!   

ما:خب تورو با ما ببینن گیر نمی دن؟؟؟؟  

پسره ی منگل پررو:::: نه آخه شما سنتون یه جوریه که.....حالا سازمان سنجش کجاست؟؟؟؟ 

خلاصه ما همینجوری بهت زده به فنچوله نگاه می کردیم که پلیسه سر رسید حالش رو گرفت!!!  

پلیس : چی می گی تو؟ با خانوما چیکار داری؟؟؟  

فنچول: آدرس سازمان سنجش رو دارم می پرسم  !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (راستش من تو دلم گفتم الان می خواد بگه این مامانمه اینم مامان بزرگم) 

پلیس: بیا برو ما تورو می شناسیم . یالا برو بیا برو برو بیرون. مزاحم نشو.... 

خلاصه بچه ضایع شد و سرشو انداخت پایین و رفت !!! دوست دختر شیرخواره اش هم یه کمی نشست بعد پاشد و رفت !!! یه نیم ساعت بعد موقع بیرون رفتن از پارک دختره رو دیدیم که یه پسره ی دیگه افتاده دنبالشو.... 

 نصف حرفامون با کچل درباره ی این بود که عجب دوره و زمونه ای شده !!! واه واه ...  

این اولین باری بود که من واقعا به اهمیت حضور پلیس و گشت ارشاد در پارک ها پی بردم !!! واقعا اگه نبودن این فسقلیا چیکارا که نمی کردن اینجاها !!! بیچاره بابا ماماناشون ، با اعتماد و امید کامل اینا رو می فرستن مدرسه مثلا...

خلاصه که به ما خیلی خیلی خوش گذشت و جای همه تون سبز بود حسابی ! 

 

خیلی ناراحتم که چرا من تو کرمان هیچ دوستی ندارم !!!!!!!!!!!!!!!!!!  داشتن دوست خوب یه نعمت بزرگه !!! مثلا همین کچل اگه کرمان بود خیلی بهمون خوش می گذشت ولی الان که اینجاست من فقط میتونم وقتایی ببینمش که میام تهران! دوستای خیلی خیلی خوب دیگه ای هم دارم که متاسفانه هیچ کدومشون کرمان نیستن و اکثرشون تهران یا توی شهرای دیگه ی کرمان زندگی می کنن و من از همراهیشون محرومم!!!  

خدایا چندصد تا دیگه از این دوستای عزیز دلی مثل حسن کچل بنداز تو بغل ما که خیلی به دل و جیگرمون چسبیده این یکیش!!!!!!! آآآآآمیییییییین

جاروبرقی سلطنتی

 دیروز عصر یه پست موقت مرموز گذاشتم و امروزم پشیمون شدم از گذاشتنش و پاکش کردم رفت !!!!! 

همه ی دوستای گلی که سر زدین و رمز خواستین از همه تون معذرت می خوام و قول می دم دیگه از این کارای رمزآلویی نکنم !  باور کنید خودم هم از کارم خوشم نیومد!!!!!

 

خب عرضم به حضورتون که دوروزه که تهرانم و با یه بار دانشگاه رفتن تمام امیدهام به مصاحبه ی دکترا برباد رفت ! چرا؟ می گم الان !!!!   

اول اینکه قبل از مصاحبه ی حضوری قراره یه آزمون کتبی درسای تخصصی رو بگیرن که من حتی جزوه هاشم ندارم که بخونم و توی این هیری ویری هیشکی جزوه به من نمیده و من دستام از پاهام درازتره و ....  

دوم اینکه یه پرس و جو کردم و دیدم از بچه های ارشد دانشگاه تهران به جز من 6نفر دیگه قبول شدن که همگیشون چند تا مقاله ی علمی و پژوهشی و یکی دوتاشون مقاله های بین المللی دارن و معدلاشون بالای 19 هست و من وسطشون شکل نخودچی ام !!!!! حال بماند اون 18 نفری که از دانشگاه های دیگه شرکت کردن و نمره آوردن و من اطلاعی از رزومه شون ندارم ! 

حالا فکر کنید 3 نفر می گیرن و ما فعلا 25 نفریم که باید سر این دکترا بجنگیم !!!!!!  

خب می بینم که همه تون حق رو به من می دین که ناامید شده باشم !!!!!؟  

خلاصه پروژه ی دکترا کنسل شد و من دوباره تبدیل به همون انسان آزاد خوش و خرم پایان نامه دار شدم !!! من رو چه به پا کردن توی کفش بزرگان؟؟؟ اصلا بهتر که قبول نمی شم ! خسته شدم از دانشگاه و درس !!!!( پررویی رو حال می کنید ؟؟؟)  

- حالا خودمونیم : ولی من بدجور دلم دکترا می خواد حالا چی کار کنم با این شرایط؟؟؟؟   

  

راستی یه چیزی بگم بخندیم : 

خوابگاه ما به مناسبت هفته ی خوابگاهها برای خوابگاه جارو برقی تهیه کرده !!! ( نمیدونم این دانشگاه تهران خجالت نمی کشه بعد صد سال همه ی خوابگاه ها جارو برقی دارن ولی تکنولوژی تازه رسیده به این خوابگاه ) چیزی که جالبه شرایط استفاده است که در سرپرستی خوابگاه زده بودن !!!!  ما که خیلی خندیدیم ! شما رو نمیدونم!!!!

حالا فکر نکنید از این جارو برقی فضایی ها گذاشتن... برعکس انگاری خیلی هم زاقارت تشریف داره جاروبرقیه مذکور

    

عجب !!!

خب باز من رفتم و بعد ۱۰ روز سر و کله ام پیدا شد!!!! (با عرض پشیمانی و ندامت و صورت شطرنجی) 

ولی خب خیلی سرم شلوغ پلوغ بود و توی هفته های آینده شلوغ تر هم میشه !!!
آخر هفته ی گذشته تعطیلات خیلی خیلی پرباری داشتیم !! عموها از اقصی نقاط کشور جمع شده بودن زادگاه و ما همش مهمونی بودیم و خیلی خیلی خوش گذشت !!!  

عقد کنون عمو آخری توی شیراز رو که یادتونه ؟ قراره آخرای تیر بریم برای عروسیش و ما همینجوری برای خودمون خوشحالیم و برای شیراز گردی نقشه های رنگی رنگی می کشیم و مثل همه ی خانوم های دور و برتون اولین دغدغه مون لباسمونه!!!!! Hippie 

آها راستی خبر اصلی رفقا!!! 

نمی دونم بگم؟؟ نگم؟؟؟؟..................................................... به نظر خودم بگم !  

فقط قول بدین هفته ی دیگه که میام و خبراشو می دم مسخره ام نکنین!!! باشه؟؟؟ آفرین!
 

هفته ی قبل سازمان سنجش از خودشون محبت نشون دادن ونتایج اولیه ی پذیرفته شدگان چندبرابر ظرفیت رشته های دکترا رو اعلام فرمودن !
خب چیزی که می خوام بگم همین بود که منم جزوشون بودم و برای مصاحبه معرفیم کردن به همون دانشکده ی خودمون و قراره 28 خرداد ساعت 9صبح برم مصاحبه ! حالا اگر هفته ی آینده اومدم و گفتم با اردنگی از اتاق مصاحبه پرتم کردن بیرون زیاد مسخره ام نکنید!!!!  

پایان نامه کم بود حالا مجبورم نگران این مصاحبه ی دکترا هم باشم !!! ای خدااااااااااااا 

خودمونیم ها من که اصلا فکر نمی کردم تو همین مرحله هم قبول شم ولی الان که معرفی شدم برا مصاحبه اگه قبول نشم دق می کنم از غصه !!!! آدم به این پررویی دیده بودین؟

 

در همین راستا و البته پایان نامه ی کذایی!!!!!!!!! اینجانب جمعه ی همین هفته میرم تهران و همونجا میمونم تا 3تیر که شوهرخان میاد تهران و از اونجا بلیط داریم برای استانبول !   

خلاصه که خیلی کار دارم و هم باید چمدون ببندم برای ترکیه که شوهری با خودش بیاره هم باید وسیله هامو آماده کنم برای اقامت 2 هفته ای تهران ! 

شام : میرزا قاسمی خوشمزه !!!!!

عنوان ندارد!!!!!!!!

دیروز خیلی خیلی حالم پنچر بود! تازه از خونه ی مامان اینا برگشته بودیم و من دوباره کلی دلم براشون تنگ شده بود! خلاصه که از صبح پاچه ی شوووور خان رو گرفتم تا آخز شب!!!!  

مخصوصا اینکه آخر هفته کلی بهمون خوش گذشته بود و دوباره رسیده بودیم به اول هفته !!!!!!!! 

خب آخر هفته ی خود را چگونه گذراندید؟ 

به نام خدا!!! 

ما 4شنبه مقادیری مهمان داشتیم که از صیح تا شب کلی به آشپزی و خانه تکانی مشغول بودیم وسرانجام نصفشون نیومدن و ما دماغمون سوخت !!! و البته تا امروز صبح هم به رفع و رجوع آثار و بقایای مهمانی مشغول بودیم!  

پنج شنبه ظهر تشریف بردیم خونه ی مادر شوهر و عصرش هم خونه ی مادرزن و بعدش آرایشگاه و شب هم رفتیم عروسی دختردایی!!!!  

قابل ذکره که لباسی که از مشهد خریده بودم خدارو شکر تنگ نشده بود و خیالم از اون بابت هم راحت شد! 

خلاصه که تا دیر وقت به امور خطیر عقد و عروسی و شام و عروس کشون مشغول بودیم(سفره ی عقدشون در ادامه ی مطلب) 

 

روز جمعه هم رفتیم دیدن دوتا مادربزرگام و اینجا بود که آخر هفته به پایان رسید و دوباره شنبه شد !  

راستی یادتونه که گفته بودم براتون عکس میذارم ببینید !!!!  

خب برای دیدنشون باید برید به ادامه ی مطلب و البته یه کمی درهم و برهمه و موضوع خاصی نداره و امیدوارم براتون باز شه!

ادامه مطلب ...

روز مادر

یوهوووووو! روزمون مبارک!!!!   

خب همونجور که همگی در جریانیم امروز روزمون هست و ما بسیار خوشحال می باشیم واسه خودمون !!!!  

دیشب یه کادوی عجیب غریب دیجیتال گرفتم از شوهری!!!  

یعنی اصلا انتظارشو نداشتم ها !!! همه چی رو حدس زدم به جز چیزی که توی اون جعبه کادوپیچ قرمزه بود ! دوربین عکاسی!!!!  هیچ خانومی دوربین عکاسی گرفته روز زن؟؟؟؟ خلاصه شاهکاری زده بود شوهر خان ما!

روشم یه کارت چسبونده بود و توش با عشق تمام نوشته بود :   

((((((تقدیم به زن نق نقوی خودم : 

روزت مبارک ولخرج !! 

 از طرف بیچاره!!!! 

بعد یه امضای عجیب غریب !  )))))) 

خلاصه که فقط از ترک دیوار عکس نگرفتم دیشب و امروز ! دیگه وبلاگم آباد میشه و قراره هی براتون عکس بچپونم توی پستام!!!!

 

برا مامانم هم بالاخره بعد از کلی فکر کردن و فیوز ترکوندن رفتیم و از همون ساعت فروشی که ساعتای عروسیمون رو خریدیم یه ساعت مچی گرفتیم و من هی دستم می کنم و مشکوکم به اینکه مامان خوشش میاد یا نه و هی شوهری دعوام کنه و میگه بزار سر جاش !!!   

این بود از ماجراهای روز مادر!!!! 

 

فردا شب مهمونی دارم ! 2تا از دوستای مرتضی با خانوم بچه ها برا شام میان خونه مون و من حسابی درگیر اینم که چی درست کنم و ....!  خدا رو شکر دیروز یه خانومی رو آوردیم کمکمون کنه خونه رو تمیز کنیم و از این بابت نگرانی ندارم ! امروز صبح هم کلی گوشت پاک کردیم و خورد کردیم و شستیم و گذاشتیم تو فریزر ! 

 برا ناهارم باقی مونده ی ناهار دیروز رو خوردیم !  تنبل هم خودتی!!!! 

چه میدونم؟؟

شوووری ما باز جلو تی وی خوابش برده و من مثل یه همسر نمونه تلویزیون رو خاموش می کنم و روشم یه پتو نمی ندازم!!!!!! آخه دوست نداره وقتی می خوابه روش پتو باشه برعکس من که توی گرمای تابستون هم باید یه چیزی روم بکشم تا خوابم ببره !  

میام و صاف میشینم پای لپ تاپم و هی به مخم فشار میارم که چی بنویسم ! اینقدر فکر کردم که دیدم فیوزم داره میسوزه و بهتره جای فکر کردن صفحه رو باز کنم و هرچی به ذهنم میاد بنویسم !  

هوای کرمان خیلی گرم شده و البته من که زیاد بیرون نمیرم و حسابی به امر خطیر شوهرداری مشغولم ! یکی دوروز پیش سعی کردم با یه مقدار گوجه سبز لواشک درست کنم و گذاشتم توی آفتاب تا خشک بشن ولی امروز بوی خیلی ناجوری ازشون متصاعد میشد و من هی امیدوارم اجی مجی بشه و یه روز صبح پاشم ببینم تبدیل شدن به لواشک خوشمزه که من بخورم و دلی از عزا در آرم !!!!!! کسی تا حالا لواشک درست نکرده که دستورشو به منم بده؟؟؟ 

   

5شنبه عروسی دختر داییمه !  و قراره بریم و کلی خوش بگذرونیم ! تنها مشکل موجود اینه که من یک ماه پیش از مشهد یه لباس خریدم برا همین مراسم و الان که کلی ترکیدم از چاقالویی فکر نمی کنم اندازه ام باشه !!! از ترسم جرات هم نمی کنم امتحانش کنم ! چون اگه اندازه نبود نمیدونم تو این 2 3 روزه چه جوری لباس گیر بیارم !   ؟؟؟؟؟ 

 این یکی دو روزه همش تو فکر اینم که برای روز مادر چی باید بخریم برا مامانامون!هی ایده میدم و زود هم نظرم عوض میشه !! لوازم خونه ، ظرف و ظروف ، پارچه ، ساعت....  

شوهری می خواد برا مامانش بخارشو بخره ولی من هنوز نمی دونم چی بخرم !  

شما برا مامانیتون چی می خرید؟؟؟؟

رفیق بازی

عصر دوشنبه با سمانه جلوی در بولوار کشاورز پارک لاله قرار داشتیم !  دیدمش و یه نیمکت پیدا کردیم و کلی حرف زدیم و خندیدیم و برای رفتن خونه ی دوستم مینا برنامه ریزی کردیم ! 

 وسط زر زدنهامون یه آقایی اومد گفت میشه چند دقیقه مزاحمتون شم ؟؟؟؟ 

من و سمانه این شکلی شدیم: 

هرچی هم نگاه می کردیم اصلا شکلش به مزاحما نمی خورد !! خلاصه که کلی آب دهنمون رو قورت دادیم و هی من یه نگاه به سمانه اونم یه نگاه به من !!! آخرش با شک و تردید گفتیم در چه موردی؟؟؟ 

آقاهه هم یهو بند زبونش وا شد و هی بروشور و کاتالوگ در آورد و شروع کرد به توضیح و تشریح طرح اهدای پلاسمای خون!!!!! یه 10 دقیقه ای بدون لحظه ای نفس کشیدن درباره ی نحوه ی اهدا و کاربردها و اثرات معنوی و .... توضیح داد بعد کارت آدرس مراکز اهدا رو داد و تشکر و معذرت خواهی کرد و رفت سراغ نیمکت بعدی!!!!!  

من و سمانه هم یوخده شرمنده شدیم پیش خودمون که چرا دخترای بدی بودیم و اون جوری درباره اش فکر کردیم و خدا مارو ببخشه و به آقاهه از اون اجر و ثوابای اسپشیال عطا کنه !! 

 

امروز صبح هم ساعت 9ونیم قرار داشتیم با سمانه که با مترو بریم گلشهر کرج که خراب بشیم سر مینا ! دوربین هم برده بودیم که بعد از 2 -3 سالی که دور هم جمع نشده بودیم از پیش هم بودنمون عکس بگیریم ! تا 6 عصر اونجا بودیم و کلی حرف زدیم و یاد خاطرات گذشته کردیم و مثل روانیا خندیدیم و عکس و فیلمای عروسیای همدیگه رو دیدیم و پشت سر شوهرامون حرف زدیم و دیگه به زور از هم دل کندیم که برگردیم ! دوباره سوار مترو شدیم که یهو یادمون افتاد ای وای  یادمون رفت عکس بگیریم!!! کلی حالمون گرفته شد ! برا اینکه دیگه خیلی ضایع نشیم دوتایی توی مترو هی از خودمون عکس گرفتیم و خندیدیم تا رسیدیم !  

 

فردا بلیط برگشت دارم و برمی گردم خونه پیش شوهر گلم !!  

5شنبه هم زن داداشم جلسه ی دفاع پایان نامه داره و به منم زنگ زده و دعوتم کرده که برم ! منم رفتم براش یه تابلو چوبی خریدم که 5شنبه صبح که رسیدم براش ببرم !  

همه دفاع کردند و فارغ التحصیل شدند ولی من فسیل شدم تو دانشگاه (ببخشید سنگواره)

 

دوباره تهران

وای چه هوای توپی! 

امروز صبح و ظهر بارون خیلی خوشگلی بارید و هوا واقعا معرکه شده بود ! اصلا فکر نمی کردم هوای تهران اینقدر خنک باشه ، کلی امروز زیر بارون لرزیدم و این لرزیدنه خیلی بهم حال داد !  

دیروز صبح رسیدم تهران و اولین دوستی که دیدم زی زی بود که پاش توی پیست اسکیت شکسته و توی گچه و با دوتا چوب زیر بغل راه میره ! منم مدام بهش می خندم و بهش می گم چلاق شدی رفت... 

 عصرش رفتم خرید و کلی چیزای خوشگل خریدم و کلی به خاطرشون ذوق کردم !    

امروز صبح با زی زی رفتیم دانشکده و تقریبا همه ی هم کلاسیامو دیدم و همه شون بهم متلک مینداختن که کجایی و چرا نیستی و شیرینی عروسی بده و... منم جواب دادم که واقعا فکر نمی کردم شماها دانشکده باشین اونام گفتن مگه همه مثل جنابعالی اند؟ ما هر روز دانشکده ایم ! 

 

روز شنبه اولین هم کلاسیمون جلسه ی دفاع داره و من خیلی ناراحتم که نیستم برم ببینم بچه ها چه جوری دفاعشون رو برگزار می کنند ! تصمیم گرفتم بیشتر بیام دانشگاه و چند تا جلسه ی دفاع هم کلاسیامو برم و یه خورده با سیستم اینجا و دفاع بیشتر آشنا شم که هم استرسم از بین بره هم بدونم چه ایرادایی دارم و باید برطرف کنم ! 

خلاصه که حسابی روحیه ام عوض شد و دیدن هم کلاسیام کلی شادم کرده و یهویی دوباره پرت شدم تو حال و هوای دانشگاه و دوباره اشتیاق به کار کردن رو پایان نامه و دانشگاه اومدن و درس خوندن برای دکترای سال دیگه رو از دل و جون احساس می کردم !   

یه مدت خیلی از پایان نامه و دانشگاه بدم اومده بود و ترسیده بودم از اینکه نتونم پایان نامه ام رو تموم کنم ولی وقتی بچه ها رو دیدم که چه جوری دور هم با تفریح و شوخی و خنده پایان نامه شون رو کار می کنن و کلی به هم کمک می کنن کلی از استرسم کم شد !  

 

 نگار هم صبح اومد پیشمون و یکی دو ساعتی جلوی بوفه چایی خوردم و خندیدیم و خیسیدیم ! 

کلی هم درباره ی ماجراهای بعد از ازدواجمون صحبت کردیم و کلی نگار منو نصیحت کرد و منم کلی دلم برا شوهری خان سوخت که اینقد باهاش بداخلاق بودم و غر زدم و... 

امروز خیلی خوشحالم و دیدن دوستام حسابی بهم انرژی داده و واقعا احساس خوبی دارم ! 

 

آقای شوهر از صبح اداره بوده و الانم زنگ زده که دارم با دوستام میرم فوتبال! دیشب هم یکی از دوستاشو دعوت کرده بود خونه و در غیاب من پارتی راه انداخته !!! گمونم الان تو دلش داره کلی خوشحالی می کنه که من نیستم و می تونه با دوستاش بره این ور و اونور ! البته فکر می کنم اگه دیدن دوستها به اندازه ای که توی روحیه ی من تاثیر مثبت میزاره روی اونم میزاره خیلی خوشحالم براش !!!  

فقط دلم یه کمی تنگولیده دلم می خواد زنگ بزنم کله شو بکنم که چرا نیومده با من!!!! 

 خب من برم سراغ پایان نامه ی هیولا !!

افکار شوم

چند روزیه همش تو فکر اینم که وبلاگم رو طلاق بدم ! راستش اینه که هیچی به اندازه ی وبگردی و خوندن وبلاگای دوستام منو خوشحال نمی کنه ! هنوزم اولین کاری که بعد از روشن کردن لپ تاپم می کنم چک کردن وبلاگای دوستامه که ببینم چه ماجراهایی داشتن و امروز چه حسی نسبت به زندگیشون دارن !  

ولی درباره ی وبلاگ خودم دیگه حس خاصی نسبت بهش ندارم و حقیقتش اینه که دیگه نوشتن و آپ کردنش دیگه مثل قبل خوشحالم نمی کنه ! برا همینم دیگه زیاد به آپ کردنش فکر نمی کنم و ترجیح می دم که بیشتر وبلاگای دوستای گلم رو بخونم !   

البته هنوز تصمیم جدی درباره اش نگرفتم و شایدم بزارم حالا حالاها باشه ! شایدم رفتم و یه کم که حالم جا اومد با یه وبلاگ دیگه دوباره شروع کنم!  

به هر حال خبرشو بهتون می دم!  

گفتم که تصمیم گرفته بودم برم تهران ! راستش برا کارای پایان نامه می خواستم برم ولی اینقدر نیاز به تفریح تو ذهنم خودشو می زنه به در و دیوار که زنگ زدم با کلی از دوستام هماهنگ کردم که بریم این ور و اونور!! ( آخه من تو کرمان هیچ دوستی ندارم که با هم بریم گردش ، حسابی تنهام!!!)  نتایج اینا بود::

زی زی طفلک توی کلاس آموزش اسکیت خورده زمین و کار دست پاش داده و فعلا معیوبه ! 

سپید با مادریزرگش اینا رفته آلمان! 

 الهام شماره2 توی شهر خودشون سرش به تدریس و نظارت گرم شده و نیومده تهران!  

سمانه مفقود الاثره و جواب تلفنشو نمی ده !  

فقط مینا رو پیدا کردم که اونم الان کرج زندگی می کنه و قرار شد از زیر سنگ هم شده سمانه رو گیر بندازم و با هم به یاد جوونیامون بریم کرج!! 

من هیچ دلم نمی خواد پایان نامه داشته باشم ! از استاد راهنمام بدم میاد !  اصلا دوست دارم برم شمال!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ( این تیکه آخر تقصیر داداش وسطیه ها !! هی خودش می خواد بره شمال منم دلم خواسته )

آقای شوهر ما رفته مسافرت دوروزه برای جلسه ی دفاع خواهرش ! منم که تنها بودم اومدم خونه ی مامان و دارم یه دست و پایی استراحت می دم!  جمعه عصر نیت کردم برم تهران ولی خب فعلا که بلیط ندارم!  

دلم برا مامان و بابا و داداشیام خیلی تنگولیده بود!  

فردا شب هم طبق روال دیگر پنج شنبه ها مهمونی پاگشا دعوتیم خونه ی مادر شوهر اینا !  

بعدا دوباره میام! الان برم به ادامه ی استراحتم برسم!  

واقعا هیچ اتفاق خاصی تو زندگیم نمی افته !!!!  

 از صبح تا شب هم هیچ کار مفیدی که به درد دنیا یا آخرت بخوره انجام نمیدم! 

 

 5شنبه هفته قبل مامان مهمونی پاگشا گرفته بود برامون و 5شنبه ی این هفته هم بابابزرگی دعوتمون کرده! دیشب هم رفتیم خونه ی خاله ام شام موندیم و کلی با تلویزیون 3Dیشون ور رفتیم و متوجه شدیم که چقد الهام و داداشش ندید بدیدن!!!! 

 همشم 2تا عینک داشتن که ما هی از چشای همدیگه می کشیدیم که خودمون ببینیم ! 

 البته ناگفته نماند خاله خانم خودش از همه بدتر بود انگار نه انگار مثلا ما مهمونیم زشته جلو ما !!! حق هم داشت تازه چند ساعت قبلش آورده بودنش و نصب کرده بودن براشون! 

 

امشب هم نقشه کشیده بودیم بریم خونه ی اون یکی خاله ام مهمون شیم که امروز صبح مامان زنگ زد و گفت مادربزرگ شوهر خاله ام فوت کرده و عیشمون کنسل شد و دیگه هیشکی به ذهنمون نمی رسه که امشب بریم سرش خراب شیم!  باید یه جور دیگه خودمون رو سرگرم کنیم !  

 شنبه عصر یه گلدون شمعدونی خریدیم دوتا گل هم داره ! خیلی براش غصه می خورم آخه اونجا تو گلخونه زندگی می کرد . حالا من می خوام بزارمش تو بالکن که هوا بخوره ! روزا می ترسم بسوزه تو آفتاب یا باد از جا درش بیاره ! شبا هم می ترسم سردش بشه!! تو اتاق هم باشه کلی دلش می گیره !!! البته الان انگار خیلی حالش بهتره و رنگ و روش نسبت به روز اولی که خریدیمش یه خورده بهتره !  

یه گلدون سفالی هم خریدیم گذاشتم توی بالکن ولی هنوز تصمیم نگرفتم توش چی بکارم ! آخه یه خورده اینجا باد شدیده . اطرافمون هم ساختمون بلندی نیست که جلو باد رو بگیره و کلی باد میاد ! نمی دونم چه گیاهی برای این شرایط مناسبه که بکارم توی گلدونم!هنوز در حال تحقیقم!!! 

 شما نظری ندارید؟؟

راستی شنیدید اسامه بن لادن رو کشتن؟؟ عجب !!!!

به قول انگلیسیا i'm back

تا چند هفته پیش اگه دو هفته وبگردی نمی کردم فکر می کردم رفتم زندان گوانتانامو!!!!  

قدیم تر ها که اینترنت دیزلی بود و باید هی کارت می خریدیم یا بعدترش که باید حساب شارژ می کردیم بابا مدام فکر می کرد خط تلفن یا شرکت سرویس دهنده مشکل داره که هنوز نگرفته تموم می شد!!! خوب حدس بزنید کی اوقات فراغتش رو پای وب خرج می کرد؟؟ 

 یه کمی که مملکت پیشرفت کرد و امکاناتمون به شبکه وایرلس رسید دیگه اوقات فراغت و غیرفراغت همش شده بود وبگردی و فیس بوک و.....  دیگه الان خودتون درک کنید حال آدم معتاد رو که دیگه هفته ای یه دفعه بهش اینترنت می رسه ! 

 

ما یکشنبه ظهر رسیدیم خونه !هفته قبل جاتون خالی مشهد بودیم ! البته اولش بگم که ماه عسل کنسل شد تبدیل شد به مسافرت خونوادگی به همراهی مادرشوهر و پدرشوهر . 

عصرا همش می رفتیم حرم امام رضا  و صبحا با شوهرخان دوتایی می رفتیم ددر و گردش! اگه مشهد رفته باشید در جریان هستین که این گردشا 90 درصدش انواع پاساژ و مرکز خرید بوده شامل بازار امام رضا، پروما،الماس شرق،زیست خاور و و و ... 10 درصد باقی مانده هم تعلق می گیره به توس و شاندیز و پارک و...   

تازه یه بارم رفتیم مترو سواری!!!! 

خلاصه که جاتون خالی و خیلی خوش گذشت و بالاخره بعد از هفت روز با کوله باری از نبات و زعفرون و نخود و کشمش و ذرت شکلاتی و کشک و.... سوار قطار شدیم و به خانه برگشتیم! منم کلی این چندروزه بداخلاق بودم و هی شوهرخان رو دعوا می کردم

 

اینقد دلم برا خونه مون تنگ شده بود... تازه روز قبلش هم داداش کوچولوی پشت کنکوری اومده بود تمیز کاری کرده بود ما همش دراز شدیم و استراحت نمودیم !  

 

حالا مسافرته تموم شده نوبتی هم که باشه نوبت کارای پایان نامه است! آی ی ی استرس گرفتم! چقدر من کار و زندگی دارم ها ! می بینید تورو خدا؟ از صبح تا شب هم دارم هی خونه داری می کنم خسته می شم!!!  مثلا همین امروز از صبح پا شدم هال و اتاق و آشپزخونه رو تمیز کردم! غذا درست کردم .یه چند دقیقه ای دوتا فیلم سرود کریسمس و رابین هود رو دیدم . یه نیم ساعتی هم رفتیم هفت باغ ببینیم اوضاع درختا چه جوریه ! ( هفت باغ منطقه ای است در کرمان که شغل غالب مردم در آنجا ویلاسازی ، باغ کاری و گردش و تفریح می باشد)! 

خب دیگه با این اوضاع اصلا وقت نمیشه من به پایان نامه بپردازم ! میشه ؟ نه وجدانآً میشه ؟؟