ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

بازگشت از شیراز

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااممممممممممم 

من برگشتم! 

دیشب ساعت 11 رسیدیم خونه! البته ساعت 12 ظهر از شیراز حرکت کرده بودیم! فاصله ی شیراز تا اینجا اینقدرا نیست ولی خب ما اینقدر تو راه وای میسیم و الکی وقت تلف می کنیم که دیگه جاده از رو میره!!!!  

اگه گفتین کجا بودم این چند روز؟ خب آی کیوتون هرچقد باشه می تونین حدس بزنید رفته بودم شیراز  

راستش ما یه عمو کوچولو داریم (32 سالش بیشتر نیست البته) که هممون آرزو داشتیم یه روزی دومادیشو ببینیم !!! ..... و بالاخره موفق شدیم!! 

عمو جون شیراز عاشق شد و رفتن خواستگاری و 5شنبه هفته قبل مراسم عقد کنون داشتن!! 

 ما هم روز 4شنبه خونوادگی راه افتادیم و رفتیم شیراز !!   

 هوای شیراز همش این شکلی بود: 

ماهم دور هم همش این شکلی بودیم: خب شاد بودیم دیگه!!!

البته توی این دوروزی که شیراز بودیم هیچ جا نرفتیم گردش !! فقط صبح 5شنبه رفتیم شاهچراغ!!! یعنی رفتند چون منو راه ندادن برم تو!! ( مساله چادر بود فکر بد نکنید) وایسادم دم در الکی واسه خودم این ور و اون ور گشتم و نامزد خان زنگ زد باهاش حرف زدم و صبر کردم تا زائرا بیان و برگردیم هتل!  

شب هم که عقد کنون بود ! 

صبح روز بعد پا شدیم و جمع و جور کردیم و راه افتادیم که برگردیم ولایت! ولی به جاش رفتیم دروازه قرآن و خواجو و تا ظهر همونجا در حال عکس گرفتن و شلوغ بازی بودیم!!!  دیگه به زور دل کندیم و راه افتادیم ... دیشب هم دیروقت رسیدیم!  

پایان اخبار!!!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد