ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

آزمایش خون و آغاز جهاز کشی

الهی من قربون همتون برم که گفتین آزمایش ازدواج آمپول نداره !!!!!! انگار قوانین عوض شده و من جای یکی دوتا زدم!!!!!! 

 اول صبح که رفتیم آزمایشگاه یَک غلغله ای بود که نگو! شانش آوردیم نامزد خان صبح زود رفته بود نوبت گرفته بود! 

اول آزمایش خون دادم بعدش آزمایش جیش!!!!( ببخشید ادرار) 

2ساعت و نیم هم نشستیم سر جلسه ی مشاوره قبل ازدواج هی خانمه ور زد( به قول بابا اتی زر زد....) 

بعدشم که اومدم بیرون بهم واکسن کزاز زدن و گفتن اسفند 99 باز بیا بزن!!!!!!!!! بشین تا بیااااااام.

منم سر جلسه ی مذکور چنان استرسی گرفته بودم که نگو و نپرس که اگه یهو جواب آزمایشمون مشکل داشته باشه من چیکا کنم؟ به نامزدی هم که اس ام اس میدادم می گفتم: گرفتی جواب رو؟ می گفت میترسی جواب آزمایش اعتیادت مثبت شه؟؟؟؟؟ 

خلاصه که جواب رو دادن و همه چی اوکی بود!!! گواهیش رو هم نامزد خان بردن بدن دفترخونه ی شماره ی نمیدونم چند صد....  

 

عصر هم از ساعت 1و نیم شروع کردیم به بردن تیکه گنده های جهیزیه ام !!!تا 5 هم ادامه داشت و خدا میدونه که چی کشیدن این داداشیا و نامزد خان تا اینا رو بیارن طبقه ی سوم!!! حالا بماند که 4 تا کارگر هم گرفته بودن...! منم که نشسته بودم و هی غصه می خوردم که حالا نه کمر واسه اونا مونده نه چیزی از این یخچال بدبخت!!!  

امشب هم قرار بوده مبلا رو برامون بفرستن دم خونه ی نامزدی خان و اون تحویل بگیره که هنوز خبری نشده ازشون!!! 

 

فکر می کردیم امروز مادرشوهری هم بیاد ولی انگار از دیشب کمر درد داره و یکی دوبارم رفته بیمارستان !!!! 

   

باقی مونده ی جهاز رو هم توی عید می بریم! که خونه رو روبراه کنیم و بچینیم و... 

 

 نیمچه خصوصی::  

نمیدونم هرکسی که عروس میشه اینقد استرسای عجیب غریب می گیره یا فقط من این شکلی شدم... همش فکر می کنم الانه که یه اتفاق عجیب و غریب بیفته!!  

شب که داشتیم برمی گشتیم خونه هندزفری گذاشته بودم و هی از چشام اشک میومد!!! به یه چیزایی فکر می کردم که امکان نداره یه روزی برا کسی پیش بیاد (به جز فیلم هندیا) 

رسیدم خونه به مادرشوهری زنگ زدم دیدم صداش خیلی ناراحته باز نشستم گریه کردم.. این دفعه مامان مچمو گرفته میگه آخه تو چطوری؟ مشکلی هست به من بگو من مامانتم !!! منم باز دوباره گریه کردم که اینقد نگرانه ...36_1_44.gifتاحالا شنیده بودین کسی افسردگی قبل از ازدواج گرفته باشه؟؟؟؟

نظرات 9 + ارسال نظر
دنیز یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:11 ب.ظ http://www.19950me.blogfa.com

سلام
عزیزم
ولی فکر کنم
میخواستی بگی:
هیچ چیز بد تر از دوستی نیست
مگه نه؟

نه کی گفته ؟ همیشه دوستی خیلی تو زندگی به درد می خوره!

دنیز یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 ب.ظ http://www.19950me.blogfa.com

اخی
خب خداروشکر که نتایج خوب بودن
ایشالا همیشه با هم خوشبخت باشین ..ب به پای هم پیر شین...

مرسی عزیزم !!! واسه تو که هنوز خیلی زوده آرزو کنم که ایشالله برا شما!!!!

ماتی یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ب.ظ http://matiworld.blogfa.com/

ای جان
مبارکه عزیزدل
به چیزای خوب خوب فکر کن
به یه زندگی شیرین دو نفره
به کلی آرامش
به لباس سفید عروسیت و .....

چه خوب که جهاز رو تیکه تیکه میبری
طرف ما رسمه که وسیله ها خونه ی پدر عروس میمونه. چند شب مونده به عروسی فامیل داماد رو دعوت میکنن. جهاز رو میبینن. لیست جهاز عروس خانوم رو میدن داماد امضا میکنه. یا به عبارتی تحویل میگیره
بعد همون شب با سلام و صلوات همه با هم جهاز رو میبرن
که البته من اینو نمی پسندم. همین تیکه تیکه بردن و با آرامش چیدن خیلی بهتره

واقعا برات خوشحالم. مطمئنم همه چیز خوب پیش میره. خوبتر از اون که فکرشو بکنی

مرسی ماتی جان !‌راستش فک می کنم طرفای ما هم همین رسمه ولی ما دیگه سنت شکنی کردیم که تو عید همه کارا نریزه سرمون بدبخت شیم !!! منم که استرسی ..میترسم شب عروسی غش کنم بیفتم رو دستشون!!!!!!
ممنون . خیلی خوشحال شدم خوندم دلگرمیاتو

عروس نامرىی آیتک دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:10 ق.ظ http://http://kelemshi.blogfa.com/


سلام
من عاشق جهاز دیدن و خلاصه مراسم جهاز بردن هستم .
امیدوارم که از همشون با خوبی و خوشی استفاده کنی .
راستی پایه ای ؟
ها ؟
ها ؟

ممنون آیتک جان . پایه ام اساسی !!!! ولی فک نکنم تا این چند روزه به عروسی کاری پیش بره !!! مگه بمونه بعدش!!! الان که استرس گرفتم بیشتر می خورم!!

اقاقی دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:52 ق.ظ

به سلامتی عروس خانوم.مبارکه ان شالله
استرس هات هم همش طبیعیه

لطف داری فدات شم!!! آره احتمالا دقیقا روز بعد عروسی همشون غیب میشن

نیلوفر دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:04 ب.ظ http://niloofarane-1369.blogfa.com

سلام عزیزم.
این استرسا طبیعیه.
نگران نباش.

مرسی نیلوفری جون . خدا کنه

سپیده دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:39 ب.ظ http://dardodelhayeman.persianblog.ir/

سلام الهام جونم عروس جونم
خوب پس به سلامتی جواب ازمایشا اوکی بود....
عزیزم منم قبل از عقدم این جوری بودم گاهی اوقات حتی به دختر بودن خودمم شک میکردم فک کن
خیلی چرت و پرت میومد تو افکارم اما تموم شد
عزیزم این فکرارو بزار کنار و به شادیها فکر کن
استرس که طبیعی هست اما باهاش بجنگ

مرسی عزیزم. آره سعی می کنم یه جوری باهاش کنار بیام

یلدا دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:56 ب.ظ http://khanoomtala20.blogfa.com/

آره گلم من گرفتم..تازه پاچه هم میگرفتم...درست شب قبل عروسیم با مامانم دعوام شد میخواستم بزارم برماونقدر استرس داشتم که روز عروسی تو آرایشگاه تبخال زدماما گذشت..خوبم برگزار شد..برای توام میگذره عالیم میگذره نگران نباش.
(دلیل استرس من این بود که خانواده همسر از یه قبیله ی مذهبی خفن بودن و تیروطایفه ی من آزاد و بی قید...حتی اینا راضی نبودن من جشن بگیرم..گیر دادن که برین مکه بیاین بدون گناه برگزار شه مراسمتون...اما من بزن و برقص میخواستم..مگه چنبار عروس میشم که بخوام جشن نگیرم؟که گرفتم و ترکوندم بسکه همه رو به قر وادار کردم.

وای منم الان منتظرم یکی بهم بگه بالا چشت ابرواه باهاش دعوا کنم!!!!!!!! خوش به حالت که عروسیت برات یه خاطره ی خوب شده ! مال منم می گذره خدا کنه خوب بگذره!
ممنون که اومدی یلدا جون

آرام دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 ب.ظ http://arameshetoofani.parsiblog.com

اصلا عجیب نیست!! من همش در حال گریه بودم قبل عقدم! حالام که 9 ماه از عقدم میگذره در حال گریه ام! افسردگی پیش ازز عقدم کاملا طبیعی ! نگران نباش. ایشالله لبخنداری بعدش از تنت در میاره این افسردگی رو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد