ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

دکتر شریعتی

 

نه...

من دیگر ناله نمی کنم ، قرنها نالیدن بس است

می خواهم فریاد بزنم!

 

اما اگر نتوانستم ، سکوت می کنم

خاموش بودن بهتر از نالیدن است ...

 

-----------------------------

به من بگو نگو ، نمی گویم؛

اما نگو نفهم ، که من نمی توانم نفهمم

من می فهمم!! 

 

منبع: shariatti.blogsky.com

ولنتاین

امروز ولنتاینه.. یعنی بود.... آخه الان دیگه داره تموم میشه!  

امروز که با مریم رفته بودیم پاساژ تندیس همه کلی کادوهای قرمز خشگل دستشون بود می بردن برا اونایی که دوست داشتن!!!‌ من و مریم هم که هیشکیو نداشتیم براش کادو ببریم یا ازش کادو بگیریم فقط دلمون جوجه کباب شد!!!! ( واسه همدیگه هم خسیسیمون میومد بخریم) 

 

القصه : ولنتاین امسال ما هیچ اتفاق خاصی توش نیفتاده !!! که قابل تعریف باشه. البته اس ام اس تبریکمو از واحد مربوطه دریافت کردم !!! 

 

اینم یه اس ام اس دیگه که از یکی از دوستای گلم گرفتم :  

گاو و الاغ و اردک                    فیل و بز و مارمولک 

سوسک و سگ و صدتا کک     نهنگ و غاز و لک لک 

همگی میگن: وروجک            ولنتاینت مبارک 

 

ولنتاین همگیتون مبارک  ایشالا همیشه پیش اونایی باشید که از ته دل دوستشون دارین !!!

من و مریم ۳

مریم رفت!‌ من تنها شدم صبح رفتیم امامزاده صالح نزدیک ۲ ساعت دخیلاشو بست و بعد هم اومدیم خوابگاه یه ماکارونی زدیم و آژانس گرفت رفت ایستگاه راه آهن! چند دقیقه پیش هم زنگ زد و گفت سوار قطاره!( پس دیگه از محدوده ی تهران خارج می شود)   

و بدین ترتیب سریال من و مریم هم به پایان رسید!!!

 

ووو  یه شاهکار تکنولوژیک رو امروز با نامزد خان کشف کردیم!‌چت تصویری!! 

 البته الان تشریف بردن آرایشگاه موهاشونو کوتاه کنن!!  

منم برم یه چرتی بزنم . رسمون کشیده شد این دو سه روزه .....

من و مریم۲

 روز دوم:  

یه اتفاق خوب افتاده::: رفتیم بازار بزرگ. از مترو که پیاده شدیم یکی یه کارت داد دستم! اول فکر کردم مثل همیشه تبلیغه ولی یه کم وارسی بیشتر نشون داد که یه کارت هدیه ی ۱۰ هزار تومنیه!!!!!!!!!! به مناسبت افتتاح یه پاساژ منم کماکان باورم نشد تا وقتی که رفتیم و تنها چیزیکه پیدا کردم یه جفت صندل خکشل بود که البته ۱۲ ت بود من ۱۵۰۰ دادم و گرفتمش!!!  نمی دونین چه حالی داد!!!‌ تازه کارت هدیه رو فقط به من داده بودن و به دوستم که همرام بود نداده بودن!!! ( به نامزد خان که گفتم باز یه گریزی به مبحث شانسالو بودن من زد - بین خودمون باشه پر بیراه نمیگه طفلک-)  

یه اتفاق بدم افتاده :‌  رفتیم کاخ گلستان و شمس العماره رو بازدید کردیم. خیلی خوشگل بود !!! وقتی که می خواستیم از محوطه اش خارج شیم مریم خانم که بعد از ۱۲ سال دوستی یهو یادش افتاده من چه شکلی هستم شروع کرد به تعریف از چش و ابروی من فلک زده و ارائه ی راهکارهای بهینه سازی زیبایی مصنوعی که هنوز جمله اش از ناحیه ی گوش بیرونی بنده به گوش درونی نرسیده چنان کله پا  شدم که بعد از کلی ناله و از جا بلندشدن با کمک مسبب ماجرا باورم نمیشد جاییم نشکسته باشه !!!‌می بینید توروخدا؟ حالا کی خوش شانسه؟ 

 

بعد این قضایا هم رفتیم باغ سپهسالار برای خریدن کفش حاج خانوم و بعد هم گیشا که سوغاتیاش رو هم بخره!!! 

در پایان الهام خانوم درحال ایفای نقش  مرده ی متحرک به خوابگاه رسید و تا الان افقی بود !!! 

آخیش خداروشکر سرده هوا !!! 

 

پ.ن: فردا اولین روز ولنتاینیه که منم بالاخره یه عشق واسه خودم دارم!!!‌ منتها یه ۱۰۰۰ کیلومتر ناقابل ازم دوره !  ( یک مدل خود دلداری:غصه نمیخورم عوضش سال دیگه باهمیم

 

پ.پ.ن: مریم فردا میره خونه!!

من و مریم1

سلام 

من امروز صبح اومدم تهران. یه پدیده ی ژنتیکی هم از شهرمون واسه خودم سوغاتی آوردم!!! تصادفا اسمشو گذاشتن مریم!! 

دوست زمان راهنماییمه ها! صبح با قطار رسیدیم و فقط اومدیم وسایلمونو گذاشتیم و پریدیم رفتیم میدون پونک!! از ساعت 10 و نیم تا 4 تو پاساژ بوستان ولو بودیم! فقط باورتون نمیشه من چی کشیدم...دیگه داشتم موکت میشدم رو زمین که تصمیم گرفتن بریم ناهار بزنیم!!!  

حالا بعد ناهار گیر داده بریم من برج آزادی رو ببینم، هرچی میگم بابا این ساعت تو این هوا اونجا میریم از سرما صدای ...میدیم مگه قبول کرد؟ جاتون خالی از سرما از چشاش اشک میومد!!!(جالبه نه پالتو پوشیده بود نه کاپشن)  احساس من در اون لحظه:  

   حقته حقته             قورباغه هم قدته  

  فردا روز عقدته          گربه دوماد بختته 

  خلاصه بعدشم رفتیم انقلاب و یه کتاب فروشی رو گیر آورد و کچل کرد تا یه کتاب ازش خرید.. 

الانم که خوابگاهیم افتاده تو کامپیوتر زی زی !!! الانه که بپکه کامپیوتر بدبخت 

 

پ.ن: بچه ها اگه تصادفا مریم رو میشناسین یا در روزهای آینده دیدین آدرس وبلاگ منو بهش ندین ها!!!  

 

دیدین کسی سر کرایه تاکسی از راننده تخفیف بخواد؟ من امروز دیدم!!!

مهمونی

ما امشب مهمون داریم. یعنی الان.  

 نامزد خان اومدن خونه مون و نشستن با پدر درباره انقلاب مصر حرف می زنن!!!    

منم دارم تو آشپزخونه به مامان کمک می دم برا آماده کردن شام!!!  

لپ تاپم هم داره شارژ تموم می کنه!! 

پس بای بای فعلا

عروسی پسر عمو و حواشی

دیشب مراسم عقد و عروسی پسر عموی محترممون بود .اول اینکه کلی هوا بارونی بود و اینجاها میگن هرکی تو زندگیش ته دیگ زیاد بخوره شب عروسیش بارون میاد و ما از روی همین اصل استنتاج کردیم که ته دیگای خونه ی عمو رو همیشه پسرعمو جان نوش می فرمودند.( البته گمونم این قضیه اندکی جنبه ی ژنتیکی داره چون تو مراسم عروسی 2تا دیگه از عموها هم بارندگی بود و کسایی که این ورا زندگی می کنن میدونن توی مناطق کویری بارندگی به حدی نیست که تصادفا این اتفاقا بیفته) 

صرف نظر از تلاش مضاعفم برای جور کردن لباس و کفش و گردنبند و روسری و ....( که بعد از دیشب به آرشیو سایر لباسای پوشیده شده پیوستن) ، مشقت بار ترین قسمتش آرایشگاه بود که منو 3ساعت و نیم معطل خودش کرد و دیگه کاملا حرصم دراومده بود و واقعا تصور می کردم فقط برای صرف شام آماده میشم!!!!  

آرایشگر مذکور هم کلی خودشو مشتاق دیدار اینجانب نشون داد و اظهار خوشبختی کرد از اومدنم و منم کلی اعتماد به نفسم overdose کرده بود که در نهایت متوجه شدم که مادر و خواهر آقای نامزد به اون آرایشگاه میرن و آرایشگر پدرسوخته هم نامزد منو برای دخترش هدف گیری کرده بوده !!!!( قطعا درک میکنید که تیرشم به خطا رفته)  

خداییش الان حقش نیست برم بزنم لهش کنم؟ زنیکه چشم ناپاک!!!!!

نمیدونم

وای ی ی ی باورتون نمیشه وقتی میام اینجا چقد کار دارم!!! مدام با مامانم یا میریم پیش خیاط یا میریم خرید جهاز یا خونه مامان بزرگی و ...!!!   

یکشنبه رفتیم برا خرید عروسی ! فعلا توضیح خاصی درباره اش ندارم. حضوری برا رفقا توضیح می دم اگه دیدمتون!!  

فردا عروسی پسر عموخان می باشد و من احساس خوبی درباره ی سر و شکلم ندارم!! 

الهام جمعه می رود تهران . این دفعه با مریم میرم. خودش برا جفتمون بلیط گرفته و میریم برا گذراندن روزهای مرخصی خانوم!!! خوبه البته بازم صبح تا شب بیرونیم!!! با خوابگاه هم هماهنگ نکردم هنوز برا اومدنش!

 

خب برا الان بسه 

 

پ.ن: میدونید چه پرابلمی دارم؟ 

یه گردنیند مروارید داشتم بازش کردم یه شکل دیگه درستش کنم برا عروسی فردا شب حالا توش موندم!!!! آخه مگه مجبوری وقتی بلد نیستی اونو باز کنی؟ حالا بیا و درستش کن!!!!

خیلی بی برنامه ام

چه روز خوبیه !   

ساعت 9 با آرامش بیدار میشی . موبایلت رو می بینی که یه اس ام اس نخونده از دیشب داری(حدس میزنید کی باشه؟)میای بیرون هوا عالیه . همه چی آرومه.... با دل خوش astropop delux بازی می کنی. ناهار آبگوشتای نذری دیشب رو می خوری و میشینی ور دل مامان بابات... 

 

انگار نه انگار که تو دانشجوی مملکتی و خیر سرت میخوای قبل عید دفاع کنی و یکی تهدیدت کرده اگه دکترا قبول نشی کتک می خوری ( بازم حدس بزنین کی) 

 

خلاصه که یهو خورد پس کله مو تصمیم گرفتم از فردا ، همین فردا که جمعه است طبق برنامه ی پیشنهادی خودم ( دیگه لازم نیست حدس بزنین کی) روز خود را به 3قسمت تقشیم نموده و بخش اعظمی رو به تفریحات جاریه و یه بخش کوچولو رو هم به پایان نامه  و درس خوندن اختصاص بدم ! برای قسمت سوم هنوز تصمیم خاصی نگرفتم! 

روز شمار عروسی عدد 55 رو نشون میده و ما یکشنبه میریم خرید عروسی دل همه تووون آآآآآآآب

آخیش

بعد از یک روز بدو بدو ، یک شب خوابیدن تو قطار و یک روز دیگه بدو بدوتر جونم دراومد و الان نشستم تو خونه مووووون!!!! 

آخیششششششششش 

بدون عنوان باحال تره

داره بارون میاد   

عجب هوایی آدم دلش می خواد از بالکن بپره تو حیاط ( البته اگه بخواد یه مدت با ویلچر این ور و اون ور بره) 

 

زی زی اومده و تبدیل شده به نوعی پارازیت وسط مکالمات ما و نامزدمان. ( دروغ گو تو که دلت تنگ شده بود براش)  

 

خبر هایی رسیده که امسال آزمون دکترا توی آذر هم برگزار می شود!!!!! والاهه ما موندیم تو کار این سازمان سنجش پیزوری . طی دو ماه گذشته اونقد خبر و اطلاعیه دیدیم و خوندیم که الساعه است بریم کنکور کاردانی به کارشناسی ثبت نام کنیم قال قضیه رو بکنیم!!! 

 

وای فردا میرم خونه!!!!!!( باهیجان بخونید) کلی هم چیز میز خریدم که نمیدونم چه جوری از اینجا تا ایستگاه قطار ببرم!! مگه من چندتا دست دارم اصلا؟؟؟؟  

 

دلم برا عمو تنگ شده. ندیدمش خیلی وقته. ( خونه شون تا خوابگاه ما 10 مین پیاده روی داره)!!! تنبلم خودتی!!!! 

 

نامزد خان شبا زود می خوابه منم به قولش جغدم زود خوابم نمیبره !!!! برم بع بعیا رو بشمارم ببینم چی میشه!!!! 

 شب به خیرررررررررررررررررررررررررررر

این یکی متفاوته!!!!

 هیچ وقت کاملا بهش اعتماد نداشتم

هیچ وقت کاری رو صرفا برای راضی کردن اون انجام ندادم

هیچ وقت چیزی رو ترک نکردم چون فقط اون خوشش  نمیومد

هیچ وقت نشون ندادم بهش نیاز دارم

هیچ وقت از ته دل باهاش درد دل نکردم

همیشه فکر کردم من در حد  اون  نیستم

در عوض :

 هیچوقت تو زندگیم تنهام نذاشت

همیشه بودنشو کنارم با دل و جون حس کردم

همیشه من خراب کردم و اون درست کرد

همیشه درمونده شدم و اون روبراه کرد

همیشه زندگیم همونجوری شد که دوست داشتم

همیشه کمکی می کرد که انتظار نداشتم

و

همیشه از اینکه آخر آخرش همه چی به نفع منه بهت زده شدم...

حالا فک می کنم اگه باورش می داشتم

 اگه به رضایتش فکر می کردم

و اگه باهاش حرف می زدم... چیا در انتظار زندگیم بود ؟؟؟؟؟؟ 

ای خدا مرسی که اینقد مهربونی

نمی بازم...

نمی بازم به بی رنگی 

به کوه و معبر سنگی 

به پاییز و غروب عصر دلتنگی 

 نمی بازم. 

 

   نمی سازم من خاکی 

سرایی با دل شاکی 

تو دنیایی که خالی مونده از پاکی 

 نمی سازم . 

 

  اگر باید ببازم من 

 به چشمای تو  می بازم ،که باختم من 

اگر باید بسازم  

کلبه ی عشقو تو دستای تو می سازم، که ساختم من 

اگر باید ببازم من 

 به گرمای نفس های تو می بازم، که باختم من 

اگر باید بسازم 

پیکر عشقو تو دنیای تو می سازم، که ساختم من 

 

نیازم را بده پاسخ ، که دلگیرم 

اسیر وسوسه های نفس گیرم 

نگاهم کردی و بستی به زنجیرم 

نگیر از من نگاهت رو که میمیرم 

 

معجون چای سبز

خانمه با سر و صورت کبود و زخمی سراغ دکتر روانشناس میره ..
دکتر می پرسه : چه اتفاقی افتاده؟
خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم. هر وقت شوهرم عصبانی و ناراحت میاد خونه، منو زیر مشت و لگد له می کنه و عصبانیتش رو سر من خالی می کنه !!!
دکتر گفت: خب دوای دردت پیش منه : هر وقت شوهرت عصبانی و ناراحت اومد خونه، یه فنجون چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن. و این کار رو ادامه بده.
دو هفته بعد،اون خانم با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت !!!
خانم گفت: دکتر، پیشنهادتون فوق العاده بود. هر بار شوهرم عصبانی و ناراحت اومد خونه، من شروع کردم به قرقره کردن چای و شوهرم دیگه به من کاری نداشت!!! 


دکتر گفت: میبینی؟! اگه جلوی زبونت رو بگیری خیلی چیزا خود به خود حل میشن

اهم اخبار

1- همین الان برا دکترا اسم نوشتم...( این ماجرا یک ماموریت سرّیه ، به کسی نگید)  

در همین حین که به کسی نمی گید دعا کنین منم قبول شم.. وگرنه میمیرم از حسودی ( حسودم عمه ته) 

 

2- رفتم خرید!!! همتون درک می کنین خوشی بعد از خرید رو... یه جور خلسه ی روحانیه 

 

3- من 3 هفته است اینجام هیششششش خبری نیست.... حالا که می خوام برم ولایت همه تون یا مهمونی میدین یا میخواید برید اردو یا نذری دارین یا هزار چیز دیگه!!!! 

 

4-  من : از اداره جیم شو بیا خونه پیش من 

     نامزد: نمیشه 

     من: خب دلم تنگ میشه 

     نامزد: خب بیا اداره!!!!!!!!! ( هیچ شرحی ندارم)