ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

-

همه تو خونه خوابیدن!!!! البته الان ظهر جمعه است و من و همسر گرامی اومدیم خونه ی مامان  

منم که شبا هم به زور خوابم می بره چه برسه به ساعت چهارده و پنجاه و هفت دقیقه ی عصر!!! 

 بنابراین اومدم افتادم به جون لپ تاپ داداش بزرگه که الان پای تی وی خواب رفته و من هی صلوات می فرستم که از خواب نپره منو دستگیر کنه!!!!  

ما فردا عصر مسافر مشهدیم!(ماه عسل ملی مذهبی) بلیطامون هم الان توی جیب کوچیک چمدون سورمه ایه توی صندوق عقب ماشین برادر شوهرمه!!!!  (آدرس دهی رو حال کردین؟)   

 

دیروز خیلی روز سختی بود چون ساعت 6 پا شدم صبحونه خوردم و رفتم به محل برگزاری آزمون دکتری! تازه شب قبلش آخر شب یادم افتاده بود که نه مداد سیاه نرم پررنگ خریدم نه مقنعه دارم که بپوشم(من وسایل دانشجوییم رو همون تهران تو خوابگاه گذاشتم و اومدم) !  

خلاصه که مداد و پاک کن رو شوهری برام جور کرد مقنعه رو هم از جاری طبقه پایین قرض کردم و رفتم امتحان بدم! 

 از اعتماد به نفس خودم زمان باز کردن دفترچه سوالات خنده ام می گیره ! گمونم اگه خواجه عبدلله انصاری نشسته بود اونجا و سوالات تخصصی محیط زیست رو می خوند بیشتر چیزی می فهمید تا من!!!   

تازه امتحانمون هم صبح بود هم بعداز ظهر که برا ناهار مهمون هم داشتم! یکی از دوستام با مامانش از یه شهر دیگه اومده بودن برا امتحان که ظهر اومدن پیشمون و زحمت ناهار رو هم آقای شوهر کشیدند!  

  

این دیروز بود که روز سختی بود ولی سخت تر از اون پریروز بود که دوتا مهمونی داشتم ! برا ظهر مامان اینا اومدن خونه مون و برای شب هم مادرشوهر اینا !!! در این روز تاریخی یک عدد تازه عروس به نام الهام 5بار انواع غذا 2بار سالاد و 3بار پلو درست کرد!!!!! اوه راستی 2بار هم ژله بستنی درست کردم که از وبلاگ آشپزخونه ی کوچیک من یاد گرفته بودم !!!  خلاصه که آخر شب گیجی ویلی می رفتم از خستگی!!! حالا خداروشکر شوهری خان ما کلی کمک حالمون بود وگرنه شهید شده بودم!!! دیگه از خانوم خونه کارم گذشته حسابی کدبانو شدم!! 

خب دیگه مشهد کاری چیزی ندارین چیزی نمی خواین؟؟؟رو درواسی نکنید ها!!! خوبی بدی دیدین حلال کنید. kiss.gif هفته دیگه شنبه دوباره بلیط برگشت داریم پس بای تا هفته بعد....

فیل شاخدار؟؟؟؟

از صبح بیدار شدم کلی درس خوندم!!!!  باور کنید راست می گم !!!! حتی نهارم درست نکردم و مرتضی از بیرون گرفت !!!! عوضش امروز عصر همش بیرون بودم !! 

رفتم آرایشگاه و موهامو کوتاه کردم !! خیلی جالبه ها همه ی شوهرا دوست دارن موهای عیالشون بلند باشه اونوقت شوهری ما فرمودن برو کچل کن!!!! منم که دست به اطاعتم خوبه !!! 

 بعدشم عین یه همسر ایده آل رفتم بقیه ی پولش رو چهارتا فیل کوچولوی خشگل برای تکمیل دکوراسیون خونه خریدم!!!  

وقتی فروشنده داشت فیل ها رو از بسته بندی در می آورد که نشونم بده یهو سرش داد زدم پس شاخاش کو؟؟؟؟؟ ( خب بابا خودم می دونم فیل عاج داره نه شاخ) حالا مگه میشد صاب مغازه و شاگردش رو ساکت کرد؟؟؟ اولا که با دوتا خانومه دیگه که مشتری بودن کلی خندیدن و بعدشم یه ساعت سخنرانی کرد که فیل ها موجوداتی هستند عاج دار که در هند...... Albert Einstein 

من:Peppy  

 

شام کوکو پختم !!! هورااااااااااااااااااااYatta

اولین پست خونه ی خودمون

من خانوم خونه ام!!!! 

نمی فهمم چه جوری ملت با یه شوهر و ۲ تا بچه هم میرن سر کار هم درس می خونن هم تفریح می کنن و.... 

من که توی این یک هفته و نصفی که از عروسیم می گذره به هیچ کاری نرسیدم ! دائم در حال جمع و جور کردن و پختن و شستن و روبیدنم!!!! حالا خوبه همش یا مهمون بودیم یا غذای بیرون خوردیم !!!!!  

امشب هم خونه ی همکار مرتضی مهمونیم ! هورااااااااااااا!!!   

 

آخ آخ 5شنبه امتحان دکترا دارم!!! به قول طغرل : هی واییییییییه من!!  

شهر محل آزمونم رو زمان ثبت نام زده بودم تهران که با هم دانشگاهیام امتحان بدم و برنامه ریزی کرده بودیم که با شوهر خان بریم تهران و من امتحانم رو بدم و به استاد راهنمام هم سر بزنم و بعدش بریم مشهد برا ماه عسل ! حالا سازمان سنجش زحمت کشیدن و خودشون محل آزمونم رو گذاشتن کرمان و نصف مسافرتمون کنسل شد . دست گلشون درد نکنه !!! قرار شد از همینجا بریم مشهد ! استاد راهنما هم فعلا هاپولی هاپو شد تا ما بریم و برگردیم و استراحت کنیم و بعدش اگه حال داشتم برم تهران ببینمش! 

 حالا چون 5شنبه امتحان دارم با خودم قرار گذاشتم که 3روز آینده رو بشینم درس بخونم! یعنی میشه من با 3 روز خوندن دکترا قبول شم؟؟؟؟ بابا اتی: بهله بهله   

 

میدونستید صادق هدایت گیاهخوار بوده؟؟؟ همین الان از من و تو شنیدم و چقد برام جالب بود!!!

عروسی ی ی ی ی ی ی ی

وای وای وای  

خدایا شکرت   

راستش اینکه ما تو خونه مون اینترنت نداریم !!! منم که حسابی معتاد بودم الان در حال دق کردنم از دوریش!! البته مرتضی خان گفته که میره دنبال گرفتن وایرلس ولی فعلا که خبری ازش نیست و من شدیدا توی ترکم!!!!  

 خب بگم از عروسی!!!!!

جای همتون خالی ! عروسی بهم خیلی خوش گذشت ! البته نمیدونید چه استرسی دو روز قبلش کشیدم !!! آخه ما همه ی کارای عروسی رو کرده بودیم و  کارتای عروسی رو هم پخش کرده بودیم که یهو بی مقدمه یکی از فامیلای مرتضی که یه پسر خیلی جوون هم بود فوت کردو همه رو عزادار کرد !!  

عروسی ما هم به اندازه ی یه نصفه روز کنسل شد و من خیلی خیلی غصه خوردم! girl_cray.gifاصلا باورم نمی شد اون همه بدو بدو و ذوق و شوقمون یهویی اینجوری شد! ولی فامیلاشون دور هم جمع شدن و تصمیم گرفتن عروسی رو برگذارش کنیم و ما هم از خدا خواستیم و همین کارو کردیم!!  

  

چهارشنبه دهم فروردین روز عروسیمون بود ! موهامو آرایشگره برام فر کرده بود و از خودم هم کلی خوشم اومده بود ! عصر که قرار بود بیان دنبالم نزدیک یک ساعت و نیم منتظر موندم تو آرایشگاه و حسابی عصبانی شده بودم ! ولی وقتی دوماد و دار ودسته اش اومدن مرتضی می گفت تقصیر فیلمبرداره اونا می گفتن تقصیر آقا داماده !! خلاصه من نتونستم هیچ کدومو دعوا کنم!   

بعدش رفتیم باغ و کلی کارای خنده دار کردیم برا فیلمبردار و هی خندیدیم ! لباس عروسیم یه دنباله ی دراز داشت که برا جمع کردنش باید به یه دکمه می بستیمش که زیاد تو دست و پا نباشه ! ولی در جریان همین فیلم هندی بازی کردن توی باغ ، دکمه و جادکمه ایش کاملا از جا در اومدو دنباله ی به اون عظمت تا آخر شب وبال گردنم شد!!! 

بعد از باغ رفتیم آتلیه عکس گرفتیم و بعدم رفتیم تالار !  

دیگه کارای عروسی رو که میدونید؟ عاقد اومد و عقد کردیم و بعدم حلقه و... . 

همه جور مهمونی هم داشتیم ! فامیلامون دوستامون همکارا...Arabic Veil  

شام هم که خوردیم باز عکسای خونوادگی گرفتیم و پاشدیم از تالار رفتیم خونه ی ما !!  

اونجا هم چون دیگه تقریبا خصوصی بود کلی شلوغ بازی درآوردیم و منم در نقش عروس حسابی بالا پایین پریدم و آبروم رفت !!!!  یه دور توی باغ فیلمبرداره بهم گفته بود عروس شیطونی هستی ! توی تالار مامان و خاله بهم تذکر ایمنی دادن که اینقدر شلوغ بازی و خوشحال بازی درنیار !!! تو خونه هم که دیگه همه از رو رفتن کسی نمی گفت این کارو نکن اون کارو بکن!!! مهمونا هم که داشتن می رفتن من هنوز دلم می خواست بمونن برقصیم!!عوضش مرتضی اصلا نرقصید!!!! 

 

خب دیگه همه ی ماجرا رو به صورت زیپ شده براتون تعریف کردم ! نکات خنده دار و جالبش رو بعدا توی پستای بعدی مفصلا تعریف می کنم ! الان دیگه یک هفته از عروسی می گذره و ما اینترنت نداریم و الان اومدیم خونه ی مادر شوهر و من با لپ تاپ خواهر شوهر دارم به قول سپیده کار فرهنگی می کنم!!!!Yatta  خب برم یه دوری بزنم ببینم تو دنیا چه خبره !!!!

کارت عروسی

 آی دلم داشت میترکید از دوری این لپ تاپ لکوموتیو و وبلاگای دوستام !!!! 

از پنج شنبه که رفته بودیم برا بردن جهاز و چیدنش اصلا یک دقیقه هم فرصت نشد روشنش کنم!!! یعنی کلا ازش دور بودم ها!!!   !!!   

پنج شنبه ظهر پرده فروشه اومد و پرده ها رو نصب کرد که خشگل شدن و به خونه مون میان!  

عصرشم برادرا با یه کامیون قراضه از راه رسیدن!!! آخه کامیونه که کرایه کرده بودن خراب بود و مسیر 45دقیقه ای رو  3ساعته اومد و حسابی اعصابشونو تلیت کرده بود!!! 

از صبح جمعه هم خاله و عمه ام و خواهرا و مامان نامزدی اومده بودن و کمک کردن وسایل رو از کارتون دربیاریم و بچینیم که جاتون خالی خیلی خسته شدیم اما نتیجه اش خوب شد!!

فعلا که همه چی خیلی خوبه  .

همه چی رو دوست دارم !!!!  خونه ی خوشگلمون رو از همه چی بیشتر!!!! البته هنوز یوخده کارای ریزه میزه داره و یه کمی هم زیادی شلوغ پلوغه ولی خیلی دوسش دارم! شاید بعدا عکسای خونه رو هم براتون بزارم!!!! 

فعلا و برای خالی نبودن عریضه خدمتتون کارت عروسیم رو میذارم!!! که البته من دوست داشتم چاپش هم نقره ای باشه ولی مشکی شد!!! کاش می تونستم همه تون رو توی جشنمون ببینم و از نزدیک روی ماهتون رو ببوسم !

خب دیگه برم وبلاگای آپ شده تون رو بخونم ببینم چه اتفاقایی برا دوستای گلم افتاده این چند روزه! امیدوارم به همگی خوش بگذره و حسابی خوب و خوش باشید تو این چند روز باقی مونده ی تعطیلات!!!!!! 

اینم کارت عروسی من و آقا مرتضی : 

 

 

روز بردن جهیزیه است!!!!

این پست رو دو دقیقه ای آپ می کنم و میرم چون احتمال میدم تا یه 2روزی خبری ازم نباشه ! 

  

امروز صبح زود بیدار شدیم و همه چیز رو آماده کردیم که ببریم خونه ی همسر آینده !!!! 

بردنشون امروز تموم میشه و از فردا هم شروع می کنیم به چیدنشون !   

 

تازه پرده فروشه هم هنوز اومدن یا نیومدنش قطعی نیست و بابا می گه : فکر کنم خونه تون پرده نداشته باشه !!! 

خیلی باحاله بابایی از من بیشتر استرس داره انگار !!!! هی تو خونه راه میره میگه فلان چیز چی شد ؟؟بهمان چیز چطور شد؟؟؟؟؟ همین الان داره به من غر میزنه میگه تو صبح اول صبح پای اون .....(فحش ناموسی به لپ تاپ من) چیکار می کنی آخه؟؟؟؟ مامان هم بابامو دعوا می کنه که چرا اینقد شلوغ می کنی؟ ! بابا یهو داداش بزرگه رو دعوا می کنه که صدای تلویزیون رو بلند کرده!!!!!! من خنده ام می گیره دوباره منو دعوا می کنه!!!! نمی دونید چه خبره !!!!!  

نامزد خان قرار بود صبح زود بیاد آینه و کنسول و گلدون ها رو ببره ! هنوز نیومده و بابا منو دعوا می کنه میگه کو پس این نامزدت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟انگار من باید برم تو خونه ی باباش بیدارش کنم!!!!!!!! 

( الان که دارم اینارو می نویسم خنده ام گرفته الانه که بابا دوباره بهم گیر بده !!!  

پس من برم تا کتکه رو نخوردم!!!!!!!!

تحویل سال 1390

آمد از در فصل زیبای بهار             نوبهاران خنده زد بر سبزه زار 

پیک نوروزی رسید از آسمان        از سفر آمد پرستو نغمه خوان ...

 

من سال تحویل رو از دست دادم !!!

 کلی آرزو ردیف کرده بودم کلی خواسته داشتم کلی دعا سر هم کرده بودم و به خیلی چیزا فکر کرده بودم که از خدا بخوام .... ولی خوابم برد!!!!! یه ربع بعد از سال تحویل از خواب پریدم و وقتی فهمیدم سال نو شده حالم گرفته شد اساسی !! waaaht.gif

البته همه ی خواسته هامو همون موقع به صورت زیپ شده فرستادم واسه مقام بالا ولی احتمالا دیر رسیده و خورده به در بسته !!! من خیلی ناراحتم !!! کاش یکی موقع سال تحویل یاد من بوده باشه و برام دعا کرده باشه...   

حالا قسمت خنده دار ماجرا این بود که بابا گفته بود باید لحظه ی سال تحویل بیدار باشید تا عیدی بدم بهتون !!! ما هم هرکدوم یه گوشه ای نشسته بودیم و خودمون رو یه جوری سرگرم کرده بودیم و همگی مون هم همونجا که نشسته بودیم خواب رفته بودیم!!!! bd9.gifاگه یکی ازمون عکس می گرفت تا چند وقت سوژه می شدیم!!!! bb4.gifیادآوری کنم ما کلا خونوادگی جغدیم ولی دیشب چه حکمتی بود که همگی خواب بودیم نمی دونم!!!!)  

تنها کسی که بیدار مونده بود بابا بود.... 

 

سال نوی شما مبارک باشه و امیدوارم مثل من خوابتون نبرده باشه !!!!

هفت سین داداش کوچولو

از اونجایی که بابا جونی ما تهدید کرده هرکی موقع سال تحویل بیدار نباشه از عیدی امسال سهمی نداره ما هم در راستای پر کردن اوقات فراغتمون تا لحظه ی تحویل سال اقدام به گذاشتن یه پست دیگه توی سال 89 نمودیم!!! 

موضوع این یکی پست هفت سین سال 90 بود که چون داداش کوچولو خودش رفت سراغش و روبراهش کرد تغییرش دادم به هفت سین داداش کوچولو!!!  

 

انتظار نداشته باشین یه چیز عجیب غریب ببینید! اینقد ساده و دوست داشتنی بود که دلم نیومد یه یادگاری ازش نداشته باشیم!!! 

  

اون تخم مرغارو هم هرکدوم شکل یکی از ماها نقاشی کرده !  اگه گفتین من کدومم؟؟؟؟  

اینم از سفره ی هفت سین امسال ما:::

 

خود شناسی دم عید!!!

من که اینقد خرید می کنم و کار دارم که اصلا قابل توضیح دادن نیستن!!!!!!!!!!!!!! 

دیشب که تصمیم گرفته بودم برم بع بعی بشمارم تا خوابم ببره به فکرم رسید به جای شمردن اونا بشینم و عادتای عجیب و غریبم رو بشمرم !!! اونقد بعضیاشون خنده دار بودن که خودم هم خنده ام می گرفت البته نوشتن بعضیا اینجا جاشون نیست!!! 

   

اول اینکه من تو زندگیم یه چیزایی رو دوست دارم.. نه نه اصلاح می کنم من خیلی خیلی چیزا توی زندگیم هست که واقعا عاشقشونم !!! اولیش و مهمتریش خونوادمه ! همشونو از ته دلم دوست دارم ( منظورم تیر و طایفه مون هم هست کلا، خصوصا نامزدی جونم و مادربزرگا و پدر بزرگ و عموهام )! دومین چیز هم خودمه که خیلی خیلی خودمو دوست دارم!!! ! خدایا مرسی که منو اینجوری آفریدی همه ی اخلاقامو عادتامو دوست دارم حتی اونایی رو که بقیه می گن خیلی بدن و ضعفه و باید اصلاح شن!!! خب فکر کنم تو این دنیای خدا همگی از خودشون خوششون میاد . نه؟   خرید و بازی کامپیوتری و ترشیجات و فیلم دیدن و اینا هم تو همین طبقه ان که بهم حال میدن اساسی!!!

از یه چیزایی هم بدم میاد مثل عجله کردن و بی پولی و خستگی و درد و صبح زود بیدار شدن  و... 

 

و نسبت به یه چیزایی حساسیت دارم که اولیش بادمجونه ! و بعدش اینکه نسبت به اینکه کسی به وسایل شخصیم دست بزنه خیلی حساسم !! حتی مامانم!!! 

 

نسبت به یه سری چیزا هم فوبیا دارم تو زندگیم!! که هرکاری هم بکنم نمی تونم ترسی که ازشون دارم رو کنار بزارم. عبارتند از : هواپیما ، زلزله و دزد !!!!!!!!!!!!!!!!! هروقت می خوام پامو بزارم از خونه بیرون به این فکر می کنم که وقتی برمی گردم فلان و بهمان چیزمو بردن!!! برعکس من نامزدی خان حتی در خونه اش رو هم قفل نمی کنه وقتی داره میره بیرون ، از مسافرت با هواپیما خوشش میاد و درباره زلزله هم هنوز نمی دونم چه حسی داره!!!! 

 

عادتا هم که قابل شمارش نیستن ! زیادم مهم نیستن  !! مثلا دوستام کشف کردن که هروقت یه چیز خوشمزه می خورم چشام خمار میشه!! یا دوست دارم ماست رو از تو قاشق مثل هاپوها لیس بزنم( برا همین تو مهمونیا هیچوقت ماست نمی خورم ).  یا اینکه وقتی دارم یه کار فکری میکنم بی اینکه بفهمم شصتمو میزارم دهنم و وقتی به خودم میام که تا ته رفته تو حلقم!!!!

 

ولی یکی دوتاشونم مهمن !  

مقدمه اش اینه که من کلا راحت میرم تو عالم هپروووت!!!! یعنی وقتی دارم به چیزی فکر می کنم یهو هپروتی میشم و به شونصد و هشتاد چیز دیگه هم به طور موازی فکر می کنم و یهو می بینم ای وای اصلا یادم رفته می خواستم به چی فکر کنم!! واسه همین به خودم یاد دادم وقتی به چیزی فکر میکنم درباره اش با خودم حرف بزنم !!! که به این می گن فکر کردن با صدای بلند! 

مضراتشم که خودتون آگاهید : اول اینکه همه می فهمن به چی فکر می کنم . دوم اینکه بعضی وقتا کسی پیشم بوده و فکر کرده دارم با اون حرف می زنم!! که بعدش ضایع میشه !!!  

مثلا چند شب پیش داشتم واسه خودم به بابا شاه توی قهوه تلخ فکر می کردم . اگه گفتین به کدوم تیکه هاش!!! به این کلمه اش که با یه لحن خاصی هم میگه : کثافت!!! بعد یهو با صدای بلند همونجوری داد زدم : کثافت!!!!! حالا تصور کنید دور و بریام چی شدن؟ از جا پریدنشون به ارتفاع 5سانت از روی زمین رو به چشم خودم دیدم و دیگه لازم نیست حرفای شیرینشونو بنویسم....  

  

عادت عجیب غریب بعدی اینه که هر از گاهی بی دلیل و الکی بعضی وقتا دلم می خواد به یکی گیر بدم و پاچه شو بگیرم!!!!! دوستام اسم این رفتارم رو گذاشتن جن گیر شدن که البته یه ساعتی بیشتر طول نمی کشه!!!  

نمیدونم نامزدی جونم بعد عروسی می تونه با این خل و چل بازی هام کنار بیاد یا نه !!!! ولی دیشب که به این چیزا فکر می کردم دلم براش می سوخت!!! آخه بعد 26 سال زندگی و کلی فکر کردن هنوزم خودم هم درست حسابی خودمو نشناختم ، اون طفلکی که تازه می خواد شوهری من بشه چه مکافاتی داره از دستم!!  

دیگه فکر نکنم تا فردا آپ کنم پس عید همگی مبارک و ایشالا همیشه خوب و خوش و خرم باشین!!  

خدافظ سال 89 و دهه ی 80 !! میرم که سال دیگه بیام!! 

بوس بوس بوس

روز شمار

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

۱۲ روز مانده به عروسی

بچه ها عید حسابی از ذهنم رفته ! اصلا یادش نبودم! شروع سال جدیدم رو از ۱۲ روز دیگه گذاشتم که روز عروسیمه !‌ من عاشق عید و سال تحویل بودم ، عاشق خرید قبل عید، خونه تکونی ، روبوسی بعد سال تحویل ، عید دیدنی و عیدی گرفتن و.... 

هیچ وقت فکر نمی کردم اتفاقی باعث بشه که من عید رو فراموش کنم ولی امسال یهو به خودم اومدم دیدم امسال حتی به اینکه عید چه روزیه و سال تحویل چه ساعتیه فکر نکرده بودم!!!! همش فکر می کنم 10 فروردین چه روزیه و چقد مونده تا اون روز!!!  الان لابد عمونوروز باهام قهر کرده که امسال یادش نبودم!! حتی سبزه هم امسال نذاشتیم!!!!!! ماهی نخریدیم،فکر سفره و هفت سین نبودیم.... چه بچه های بدی شدیم امسال! 

 

این چند روزه چه کارایی کردیم؟  

از همه مهمتر که رفتیم خرید و مانتو و روسری و اینا خریدیم! یه لباس هم داده بودم خیاط که البته قبل عید برام آماده اش نمی کنه!  

راستی سفره عقدمون رو هم رفتیم مدلشو انتخاب کردیم که بازم بعد عروسی براتون عکسشو می زارم ! 

کارتای عروسیمون هم آماده شد و بهمون دادن ولی من زیاد چاپشونو دوست نداشتم .  

مبلای خونه مون رو تحویل دادن منهای یه دونه میز عسلی و شیشه ی روی میز ناهارخوری!  

یه لیست تهیه کردیم برا چیزایی که جهیزیه ام کم داره ! اما هردفعه میریم بازار 10 تا چیز می خریم که هیچ کدوم تو لیست نیستن! 

پرده های خونه مون رو هم گفته حداکثر تا 2فروردین برامون میاره نصب کنه ! خدا کنه خشگل شده باشن ! آخه مدلش اختراعی خودمه!!!! 

 

  

خب وقتشه که به دوستای گلی که دارن میرن مسافرت و تا بعد از عید نمی بینمشون سال نو رو تبریک بگم ! 

 امیدوارم همتون سال خیلی خیلی خوب و شاد و موفقی رو شروع کنین و به قول یکی از دوست جونا وقتی آخر سال برمی گردین و به عقب نگاه می کنید از نتیجه اش راضی باشین !  

عیدتون مبارک دوست جونیا!    

روی ماه همتون رو می بوسم .

12-2

چندروزیه که تو این فکر بودم از بلاگ اسکای مهاجرت کنم برم بلاگفا!!!! آخه انگار یه کمی امکاناتش بیشتره تو سرویس دهی!!! برا همین یه وبلاگ اونجا به نام این یکی وبلاگم ساختم و رفتم که براش همین قالب رو نصب کنم!!!  (منظورم قالب قبلیه چون الان دیگه مجبوری اینو گذاشتم)

اما همین که داشتم توی pichak.net دنبال کد قالب می گشتم یهو دیدم همون صفحه ی مشهور باز شده که عنوانشم هست: 2-12!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

برگشتم توی وبلاگ خودم دیدم به جای اون عکس خشگله که خیلی دوسش داشتم یه عالمه ضربدر قرمز گذاشته!!! منو می گین اگه کاردم می زدی خونم درنمیومد از عصبانیت!  

هی می گن حرف س ی ا س ی نزن، ایراد نگیر ، شکایت نکن ، نگو من از اینا بدم میاد... خب نمی گم !  

د آخه من نشستم اینجا تو خونه نه کاری به کسی ندارم نه اعتراضی نه ایرادی نه حرفی!!! بی خیال که دانشگاه اونجوریه ، به من چه تو خیابون چه خبره ، یه جوری کنار میام که مجبورم فقط یه جور لباس خاص بپوشم ، کنار میام که نامزدی دایم نگرانه که شب عروسی کراوات زدن کار دستش میده پیش حراست اداره ، که برا گزینش علمی فقط مهمه ابروهاتو چه جوری برداشتی ... 

آخه به قالبای وبلاگ مردم چی کار دارین؟ 

بدم میاد ازشون  

آخه 2-12 و مرض 

12-2 و درد بی درمون 

12-2 و مصیبت 

( من که یه فیلتر شکن دارم در حد بوندس لیگا ) ولی در عجبم از اینکه این همه محدودیت برا چی؟ از وبلاگ نویسی هم می ترسن!!!؟؟؟ برام جالبه هنوز بعضیا علاقه مند میشن برن یه جاهایی عضو شن که مردم رو بیشتر بزارن تو منگنه ، که پدرشونو در آرن ، که همه جا فیلتر باشه و فیلتر و فیلتر...  

 

پ.ن: عصبانی بودم شکلک نتونستم بزارم برا این پست 

پ.ن.ن: الان فردا نامزدی میگه این چیه نوشتی یالا ورش دار!!!!!!!!!!

آزمایش خون و آغاز جهاز کشی

الهی من قربون همتون برم که گفتین آزمایش ازدواج آمپول نداره !!!!!! انگار قوانین عوض شده و من جای یکی دوتا زدم!!!!!! 

 اول صبح که رفتیم آزمایشگاه یَک غلغله ای بود که نگو! شانش آوردیم نامزد خان صبح زود رفته بود نوبت گرفته بود! 

اول آزمایش خون دادم بعدش آزمایش جیش!!!!( ببخشید ادرار) 

2ساعت و نیم هم نشستیم سر جلسه ی مشاوره قبل ازدواج هی خانمه ور زد( به قول بابا اتی زر زد....) 

بعدشم که اومدم بیرون بهم واکسن کزاز زدن و گفتن اسفند 99 باز بیا بزن!!!!!!!!! بشین تا بیااااااام.

منم سر جلسه ی مذکور چنان استرسی گرفته بودم که نگو و نپرس که اگه یهو جواب آزمایشمون مشکل داشته باشه من چیکا کنم؟ به نامزدی هم که اس ام اس میدادم می گفتم: گرفتی جواب رو؟ می گفت میترسی جواب آزمایش اعتیادت مثبت شه؟؟؟؟؟ 

خلاصه که جواب رو دادن و همه چی اوکی بود!!! گواهیش رو هم نامزد خان بردن بدن دفترخونه ی شماره ی نمیدونم چند صد....  

 

عصر هم از ساعت 1و نیم شروع کردیم به بردن تیکه گنده های جهیزیه ام !!!تا 5 هم ادامه داشت و خدا میدونه که چی کشیدن این داداشیا و نامزد خان تا اینا رو بیارن طبقه ی سوم!!! حالا بماند که 4 تا کارگر هم گرفته بودن...! منم که نشسته بودم و هی غصه می خوردم که حالا نه کمر واسه اونا مونده نه چیزی از این یخچال بدبخت!!!  

امشب هم قرار بوده مبلا رو برامون بفرستن دم خونه ی نامزدی خان و اون تحویل بگیره که هنوز خبری نشده ازشون!!! 

 

فکر می کردیم امروز مادرشوهری هم بیاد ولی انگار از دیشب کمر درد داره و یکی دوبارم رفته بیمارستان !!!! 

   

باقی مونده ی جهاز رو هم توی عید می بریم! که خونه رو روبراه کنیم و بچینیم و... 

 

 نیمچه خصوصی::  

نمیدونم هرکسی که عروس میشه اینقد استرسای عجیب غریب می گیره یا فقط من این شکلی شدم... همش فکر می کنم الانه که یه اتفاق عجیب و غریب بیفته!!  

شب که داشتیم برمی گشتیم خونه هندزفری گذاشته بودم و هی از چشام اشک میومد!!! به یه چیزایی فکر می کردم که امکان نداره یه روزی برا کسی پیش بیاد (به جز فیلم هندیا) 

رسیدم خونه به مادرشوهری زنگ زدم دیدم صداش خیلی ناراحته باز نشستم گریه کردم.. این دفعه مامان مچمو گرفته میگه آخه تو چطوری؟ مشکلی هست به من بگو من مامانتم !!! منم باز دوباره گریه کردم که اینقد نگرانه ...36_1_44.gifتاحالا شنیده بودین کسی افسردگی قبل از ازدواج گرفته باشه؟؟؟؟

نخود لوبیا + تولد نامزدی خان

امروز از اون روزا بود که با آرامش ساعت 10 پا شدم و از اتاق اومدم بیرون!  البته ناگفته نمونه که دیشب مهمون داشتیم و ما کلی خسته بودیم ها!!!!

چشمم افتاد به مامان خانوم که کلی حبوبات و سبزی خشک و دوا گیاهی و... رو که بابا خریده بود ریخته دور و برش و داره باهاشون ور میره!! تا منو دید با خوشحالی گفت الهام صبحونه تو بخور و بیا که خیلی کار داریم !  

از بعد صبحانه تا یه نیم ساعت پیش نخود و انواع لوبیا و عدس و ماش و جو و سبزیجات خشک و دارو گیاهی و انواع ادویه جات و... پاک می کردیم و می ریختیم تو ظرفای حبوباتی که مامان هفته قبل از فروشگاه رفاه خریده بود!!! سر هم 38تا شد!!!!! هنوز 5 تا دیگه هم کم داریم که باید بریم بخریم!!! آی کمرم....

به مامان گفتم میشه یه برچسب هم رو اینا بزنی که من بفهمم هرکدومشون چی ان؟ می گه: نه زشته می گن این چه عروسیه هنوز اسم اینارو بلد نیست!!! منم دائم با خودم اسمشونو تکرار می کنم که یادم نره : کل پوره ، بابونه ، آویشن ، ختمی ، گاوزبون،خاکشیر ،هل .....  

 

 

  

دیروز تولد نامزد جونم بود!!!دیگه رفته تو 30 سالگی! 6ماه پیش تولدم برام یه دستبند خریده بود ولی من نرسیدم امسال براش هیچی کادو بگیرم. برا 31 سالگیش می گیرم حتما!!!! ( حال می کنین چه نامزدی داره طفلکی؟)   

فردا قراره با نامزدی بریم آزمایش بدیم و واکسن بزنیمو و مشاوره قبل ازدواج و این چیزا...!!! آخه 18 روز دیگه عروسیمونه 

آی ی ی ی آمپول درد داره!!!!!!36_1_44.gif

بهترین چیزها توی زندگی رایگان هستند

این عنوان رو چندروز پیش یکی از دوستام برام ایمیل کرده بود . که خیلی دوستش داشتم و خواستم برا شما هم بزارم ببینید::