سلم رفقا. من امروز صبح رسیدم تهران!!!از ایستگاه راه آهن تا خوابگاه هم لرزیدم کلی!!!
با نامزدی خان که حرف می زدم می گفت: الان فایده داشت رفتی تهران؟!!!
آخه می دونید یه کمی کار و زندگی داریم اونجا!!!!
اول اینکه هنوزسفره عقد نگرفتیم .
دوم اینکه هنوز آزمایش نرفتیم بدیم.
کلی هم کار داریم برا بردن و چیدن و نصب جهاز و اینا!!!!
آخرشم خوردیم به شلوغی شب عید!!!
قالب وبلاگم رو عوض کردم!!! از این اتفاقا زیاد ممکنه بیفته پس هروقت اومدین و دیدین بازم عوض شده زیاد سورپرایز نشید!!!
اون عکسه بالا گوشه سمت چپ رو می بینید؟ عکس تابلو کوچواوییه که برا ولنتاین برا نامزدی جون خریدم. برا همین خیلی دوسش دارم.
روزی که خریدمش آوردم خوابگاه با ذوق به فاطی نشون دادم.
این فاطیه :
فاطی:اینو نده بهش
من: چرا؟ خشگله که !
فاطی یه کمی لب و لوچه هاشو کج و کوله کرد و گفت: باید یکی می گرفتی که پسره دختره رو بغل کرده باشه ! اینجوری خیلی بی ریخته که دختره پسره رو گرفته !!!! یه جور مردسالاریه!!!
من: برو بینیم بابا توهم مشنگ میزنی!!
دوباره چهارشنبه میرم خونه دنبال باقی کارای عروسی!!! الان باید پاشم برم حموم و بعد وسایلمو جمع کنم برم خونه ی دوستم! چندروزی تنهاست میرم پیشش!
فعلا بای
عکسش گوگولی و بامزه هست.
تحلیل دوستت در مورد تابلوهه منو کشته
منم یه چند لحظه کشت!!!!
تو هم خوابگاهی هستی مثل من؟>؟!!!
آره عزیزم من از سال ۸۱ جزو ساکنای خوابگاهم!!! فسیل شدم یه کمی
سلام الهام جون
وبلاگ خیلی قشنگی داری
مرسی که به آشپزخونه سرزدی عزیزم
واقعا تو توی این همه کار چه فکری کردی که رفتی تهران؟

امیدوارم همه کارهات به خیر و خوشی بگذره و بیای خاطرات و لحظههای خوبتو برامون تعریف کنی دوستم
چرا وسیله هاتو نبردی بچینی تو خونت؟ کِی قراره این همه کار رو انجام بدی خونسرد خانم؟
مرسی سما جونم !!! آخر هفته میرم و دیگه تند تند همه کارامو می کنم!!!
قول می دم!!!!!!!!!!!!
چه تحلیل فیلسوفانه ای
اما خیلی عکس قشنگی هست افرین به سلیقه
مرسی گلم