ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

روزهایی که می گذرد

من چیکار کنم آخه؟ 

کارایی که دوست ندارم انجام بدم ریختن سرم !‌!! و من هی باهاشون اینجوری ام:  

از اونطرف کلی کار  که دوست دارم انجام بدم هم ریخته سرم!!‌ اونوقت من از عذاب وجدانی که کارای اولیو نمی کنم، کارای دومی رو هم نمی تونم انجام بدم!!!! می بینید چه اوضاعیه؟ هیپنوتیزم

 

صبح رفتم پرینت بلیتی که مامان برام اینترنتی خریده گرفتم!!! فردا میرم خونه مون!!! این چند وقته که انگار آخرین ماههای بودن تو اون خونه است بیشتر دلم هواشو می کنه و هی میخوام برم و اونجا باشم!  

 من هیچ وقت تو زندگیم وابستگیم به هیچ کس و هیچ چیز زیاد نبوده!! مامان خانم چندبار بهم گفت عجب دختر بی معرفتی هستی!!!( توی مقاطع مختلف زمانی) منم خب تو دلم بهم برخورد! آخه من نمی فهمم باید چیکار می کردم که معرفت توش باشه؟ خب من نه دلتنگیام چندان شدیده نه برای کارام رو کسی حساب می کنم!!!! این کجاش بی معرفتیه؟ یکی بهم می گفت اگه واقعا احساسی نداری زبونی یه چیزی بگو رفع تکلیف کن! ولی آخه چه کاریه؟ 

بگذریم چه فلش بک بیخودی! افسوس

 

فیلم سن پطرزبورگ رو دیدم ( البته کلی هم آلبالو و کرانچی باهاش زدم بالا) کلی هم خندیدم!  

یارو می گفت یه ایرانی تو اسپانیا کشف کرده یه عددی بین 8 و 9 وجود داره و چون بنده خدا فامیلش باقرزاده بوده اسم اون عدد رو گذاشتن باقر زاده! حالا تو شمارش میگن: 7، 8 ، باقرزاده ، 9 ، 10 و ...  

شمام اگه ندیدین بگیرین ببینین! 

 

مهمترین آدمی که من الان بهش فکر می کنم و اصلا قیافه اش از جلو چشمم کنار نمیره می دونین کیه؟ 

. حدستون غلطه ، استاد راهنمامه ! وای خدا بیا منو از دست این نجات بده ! سر پروژه ی کارشناسیم اونقد کش دادم و این دست اون دست کردم که خودمم حالم به هم خورد ! بعد حالا اینم از پایان نامه کارشناسی ارشد! کلافهپررو پررو می خوای دکترا هم امتحان بدی؟ خجالت بکش! اگه طراح بازی های کامپیوتری شده بودم الان بیل گیتسی بودم برا خودم!! منو چه به درس و مشق؟ ها؟ والااااااااااا!

داداش کوچولو

از صبح که پا شدم تا همین الان هیچ کار مفیدی نکردم! هی می شنوم میگن آدما به اینترنت معتاد میشن باورم نمی شد!! حالا چنان وبلاگ گردی می کنم که نیا و نپرس!!! لبخند چش و چال برام نمونده!!!  

  

داداش کوچولو امروز اس ام اس داده که:  خیلی زندگی بده و خسته شدم و طاقتم تموم شده و ... !!!! 

 من: آخه چرا؟  

داداشی: از کلاس اومدم ناهار برام نگه نداشتن شام هم کوکو درست کرده مامان!!! قهقهه

من: خب گشنه ته؟ غصه نداره که بپر یه چی درست کن بزن به بدن 

داداشی : نه اصلا مساله اینه که بابا بهم غر می زنه!! 

من: واااا!! طوری نیست تو چیکار بابا داری؟ 

داداشی: اصلا همه اعصاب منو تو خونه خورد می کنن!!  

من: تو کاری به کسی نداشته باش 

داداشی: امروز 3تا امتحان دادم خیلی خسته ام!!!

من: آخه چته؟  متفکر

داداشی : می خوام الان پیشم باشی!! 

من:   

 راستش سالی که من اومدم تهران این داداشی 10 سالش بود!! منم قبلا هم بازیش بودم و بعدم که اومدم تهران هردفعه که میرفتم خونه براش سی دی کارتون می خریدم!! کلی حال می کرد!! یهو چشم وا کردم دیدم اااااااوووووووه واسه خودش مردی شده امسال دیپلم گرفته! بغل

خلاصه اینکه داداشی کوچولوی من امسال پشت کنکور پنچر کرده و حسابی اعصابش ضعیف شده! کلاسای کنکوری هم که میره خیلی وقتشو می گیره و خیلی بابت این قضیه ناراحته! انگار با تنها کسی هم که تو خونه درد دل می کنه منم!!( چقد خواهر به درد می خوره و من خبر ندارم) منم خیلی براش نگرانمو طفلکی سر کنکور و درس خوندن و رفت وآمداش برا کلاساشو اینا خیلی اذیت میشه و خسته  ! فقط اگه یه داداش کوچولو داشته باشید می تونید احساس نگرانیمو براش درک کنید! کاش قبول شه امسال !!! خدا لعنت کنه این سیستم کنکور رو که حداقل چند بار تو زندگی آدم باید پشتش بلرزه به خاطر نتیجه اش !!!   عصبانی  

 

خلاصه که تمام شب رو حالم گرفته بود بعد یهو یه اس ام اس از نامزد خان اومد که الانم یادم میفته روده بر می شم از خنده !!!   

از ساعت 10 مختار نامه نگاه می کرد( البته از سر شب ذوق کرده بود که مختار داره و قراره ابوالفضل رو توش نشون بدن) بعد همینکه تموم شد پیامک نوشتن: اسم پسر اولمون مختار!!! تعجب

منو می گین پکیدم از خنده !!! اونقد خندیدم که اشکم دراومد! همچین اساسی حالم عوض شد!!  

  

فردا دوباره شنبه است !!سبز

جغد بازی

خوابم نمی بره !!! یه دفعه نامزدخان بهم توضیح داد که از نظر فیزیولوژیک از فلان ساعت به بعد فلان اتفاق توی بدنت میفته و اینجوری میشه که دیگه خواب نمیری ولی نمیدونم سیستم گوشم مشکل داره یا چند تا سلول صورتی تو مغزم پنچر شده که درست یادم نمیاد چی گفت دقیقا! 

 

صبح از خواب که پاشدم فاطی گفت: چه روز بدیه!!!!  منم که اصلا این چیزا تو روحیه ام تاثیر نداره اصلا فکر نکنین دلم گرفته بود ها! 

به مامان ز زدم کلی حالش خوب بود نشسته بود خیاطی می کرد ترمه می دوخت برای روبالشی و رو تشکی جهاز من! برا ناهارشونم آبگوشت شترمرغ گذاشته بود تو دیگ سنگی! ( پس من چی؟؟؟)  

با نامزد خان که از اداره برگشته بود یه نیم ساعت تصویری چت کردم روی ماهشو دیدم بعدش آقا رفتن دنبال کاراشونو سر شبم اطلاع رسانی کردن که تشریف می برن عروسی همکارشون! منم اصلا دلم آب نشد

از صبح دلم درد می کنه!! هی معده ام واسه خودش گیجی ویلی میره نمی فهمم چشه ! یهو جو گیر میشه بعد ول می کنه ! منو هم که کشت این غم بی هم نفسی! نباتم هم تموم شده تنبلم خودتی که نمیری بخری! کلی هم واسه نامزد خان ادا اومدم که دلم درد می کنه حالم بده تا صبح میمیرم! 

 نامزد: شام چی خوردی؟ 

من: لواشک با کرانچی 

نامزد : خب پس بکش!!!!!!!!!!!!! (( قربونش برم همدردیشو حال کردین؟))

 

فاطی دوستش رو هم آورده اتاقمون که دفاع کرده و دیگه کارای فارغ التحصیلیشو می کنه تا بره! 

حالام جفتشون خوابیدن و من دوباره جغد شدم! خیال بافی می کنم، وب گردی می کنم ، هی به صفحه ی موبایلم نگاه می کنم ، ایمیلمو برای دهمین بار چک می کنم، وبلاگمو دوباره از سر می خونم ... ولی بی فایده است خوابم نمیااااااااااااااااااااااااااااددددددددددد اونروز یکی بهم گفت پای چشات کبود شه کتک می خوری ها!!!!ولی آخه من چیکا کنم مگه دست منه؟ خب خوابم نمیبره!!!یادمه 8 ماه پیش که بابا برای عمل قلبش اومده بود تهران و ما خونه عمو بودیم همیشه من وسط اس ام اس بازی بیهوش میشدم کلی نامزد اونور خط منتظر ممیموند برا جوابش!! نمیدونم الان چه تغییر شگرفی رخ داده که بی خوابی میزنه به کله ام!! صبحام زود بیدار میشم ها! حداکثر 10 

یه آینه قدی فاطی برا اتاقمون آورده درست گذاشتن روبروی تخت من و کار دادن به دستم! روزی صدبار جلوش برا خودم عشوه میام ! آخریش 3ثانیه پیش بود!!!!  

 

خب بسه دیگه !  خدافظی

 

پ.ن: از ساعت 7 تا 11 شب وبلاگ سپیده رو می خوندم! آدرسش تو قسمت لینکام هست.اگه دوست داشتین برین ببینین و براش دعا کنین مشکلش سریعتر حل شه و زندگیشون از هم نپاشه !!!! 

وقت

اگه خودم هم مثل ساعتم جلو رفته بودم الان به همه جا رسیده بودم!!!

امروز

بعد از۲ساعت و نیم چرت زدن، پاشدم دارم توی اینترنت وول می خورم! همزمان اخبار ۲۰:۳۰ رو هم با لپ تاپ فاطی گوش میدیم و ...(احساسم رو هم نسبت به اخبار نمیگم

 

امروز رفتم بهارستان کارتای عروسی رو نگاه کردم . از اونجام رفتم پاساژ پایتخت یه کم هم اونجا چرخیدم . همونجا بهم یه تیکه کیک نمونه غذای کافی شاپشون رو دادن و یه کارتم بهم دادن که تا عصر اون روز برم اونجا یه نوشیدنی مجانی بخورم!!!  ولی خب آخه کی میره تنهایی کافی شاپ نوشیدنی بخوره؟؟؟(البته به جز اونایی که شکست عشقی خوردن)

دکتر شریعتی

 

نه...

من دیگر ناله نمی کنم ، قرنها نالیدن بس است

می خواهم فریاد بزنم!

 

اما اگر نتوانستم ، سکوت می کنم

خاموش بودن بهتر از نالیدن است ...

 

-----------------------------

به من بگو نگو ، نمی گویم؛

اما نگو نفهم ، که من نمی توانم نفهمم

من می فهمم!! 

 

منبع: shariatti.blogsky.com

ولنتاین

امروز ولنتاینه.. یعنی بود.... آخه الان دیگه داره تموم میشه!  

امروز که با مریم رفته بودیم پاساژ تندیس همه کلی کادوهای قرمز خشگل دستشون بود می بردن برا اونایی که دوست داشتن!!!‌ من و مریم هم که هیشکیو نداشتیم براش کادو ببریم یا ازش کادو بگیریم فقط دلمون جوجه کباب شد!!!! ( واسه همدیگه هم خسیسیمون میومد بخریم) 

 

القصه : ولنتاین امسال ما هیچ اتفاق خاصی توش نیفتاده !!! که قابل تعریف باشه. البته اس ام اس تبریکمو از واحد مربوطه دریافت کردم !!! 

 

اینم یه اس ام اس دیگه که از یکی از دوستای گلم گرفتم :  

گاو و الاغ و اردک                    فیل و بز و مارمولک 

سوسک و سگ و صدتا کک     نهنگ و غاز و لک لک 

همگی میگن: وروجک            ولنتاینت مبارک 

 

ولنتاین همگیتون مبارک  ایشالا همیشه پیش اونایی باشید که از ته دل دوستشون دارین !!!

من و مریم ۳

مریم رفت!‌ من تنها شدم صبح رفتیم امامزاده صالح نزدیک ۲ ساعت دخیلاشو بست و بعد هم اومدیم خوابگاه یه ماکارونی زدیم و آژانس گرفت رفت ایستگاه راه آهن! چند دقیقه پیش هم زنگ زد و گفت سوار قطاره!( پس دیگه از محدوده ی تهران خارج می شود)   

و بدین ترتیب سریال من و مریم هم به پایان رسید!!!

 

ووو  یه شاهکار تکنولوژیک رو امروز با نامزد خان کشف کردیم!‌چت تصویری!! 

 البته الان تشریف بردن آرایشگاه موهاشونو کوتاه کنن!!  

منم برم یه چرتی بزنم . رسمون کشیده شد این دو سه روزه .....

من و مریم۲

 روز دوم:  

یه اتفاق خوب افتاده::: رفتیم بازار بزرگ. از مترو که پیاده شدیم یکی یه کارت داد دستم! اول فکر کردم مثل همیشه تبلیغه ولی یه کم وارسی بیشتر نشون داد که یه کارت هدیه ی ۱۰ هزار تومنیه!!!!!!!!!! به مناسبت افتتاح یه پاساژ منم کماکان باورم نشد تا وقتی که رفتیم و تنها چیزیکه پیدا کردم یه جفت صندل خکشل بود که البته ۱۲ ت بود من ۱۵۰۰ دادم و گرفتمش!!!  نمی دونین چه حالی داد!!!‌ تازه کارت هدیه رو فقط به من داده بودن و به دوستم که همرام بود نداده بودن!!! ( به نامزد خان که گفتم باز یه گریزی به مبحث شانسالو بودن من زد - بین خودمون باشه پر بیراه نمیگه طفلک-)  

یه اتفاق بدم افتاده :‌  رفتیم کاخ گلستان و شمس العماره رو بازدید کردیم. خیلی خوشگل بود !!! وقتی که می خواستیم از محوطه اش خارج شیم مریم خانم که بعد از ۱۲ سال دوستی یهو یادش افتاده من چه شکلی هستم شروع کرد به تعریف از چش و ابروی من فلک زده و ارائه ی راهکارهای بهینه سازی زیبایی مصنوعی که هنوز جمله اش از ناحیه ی گوش بیرونی بنده به گوش درونی نرسیده چنان کله پا  شدم که بعد از کلی ناله و از جا بلندشدن با کمک مسبب ماجرا باورم نمیشد جاییم نشکسته باشه !!!‌می بینید توروخدا؟ حالا کی خوش شانسه؟ 

 

بعد این قضایا هم رفتیم باغ سپهسالار برای خریدن کفش حاج خانوم و بعد هم گیشا که سوغاتیاش رو هم بخره!!! 

در پایان الهام خانوم درحال ایفای نقش  مرده ی متحرک به خوابگاه رسید و تا الان افقی بود !!! 

آخیش خداروشکر سرده هوا !!! 

 

پ.ن: فردا اولین روز ولنتاینیه که منم بالاخره یه عشق واسه خودم دارم!!!‌ منتها یه ۱۰۰۰ کیلومتر ناقابل ازم دوره !  ( یک مدل خود دلداری:غصه نمیخورم عوضش سال دیگه باهمیم

 

پ.پ.ن: مریم فردا میره خونه!!

من و مریم1

سلام 

من امروز صبح اومدم تهران. یه پدیده ی ژنتیکی هم از شهرمون واسه خودم سوغاتی آوردم!!! تصادفا اسمشو گذاشتن مریم!! 

دوست زمان راهنماییمه ها! صبح با قطار رسیدیم و فقط اومدیم وسایلمونو گذاشتیم و پریدیم رفتیم میدون پونک!! از ساعت 10 و نیم تا 4 تو پاساژ بوستان ولو بودیم! فقط باورتون نمیشه من چی کشیدم...دیگه داشتم موکت میشدم رو زمین که تصمیم گرفتن بریم ناهار بزنیم!!!  

حالا بعد ناهار گیر داده بریم من برج آزادی رو ببینم، هرچی میگم بابا این ساعت تو این هوا اونجا میریم از سرما صدای ...میدیم مگه قبول کرد؟ جاتون خالی از سرما از چشاش اشک میومد!!!(جالبه نه پالتو پوشیده بود نه کاپشن)  احساس من در اون لحظه:  

   حقته حقته             قورباغه هم قدته  

  فردا روز عقدته          گربه دوماد بختته 

  خلاصه بعدشم رفتیم انقلاب و یه کتاب فروشی رو گیر آورد و کچل کرد تا یه کتاب ازش خرید.. 

الانم که خوابگاهیم افتاده تو کامپیوتر زی زی !!! الانه که بپکه کامپیوتر بدبخت 

 

پ.ن: بچه ها اگه تصادفا مریم رو میشناسین یا در روزهای آینده دیدین آدرس وبلاگ منو بهش ندین ها!!!  

 

دیدین کسی سر کرایه تاکسی از راننده تخفیف بخواد؟ من امروز دیدم!!!

مهمونی

ما امشب مهمون داریم. یعنی الان.  

 نامزد خان اومدن خونه مون و نشستن با پدر درباره انقلاب مصر حرف می زنن!!!    

منم دارم تو آشپزخونه به مامان کمک می دم برا آماده کردن شام!!!  

لپ تاپم هم داره شارژ تموم می کنه!! 

پس بای بای فعلا

عروسی پسر عمو و حواشی

دیشب مراسم عقد و عروسی پسر عموی محترممون بود .اول اینکه کلی هوا بارونی بود و اینجاها میگن هرکی تو زندگیش ته دیگ زیاد بخوره شب عروسیش بارون میاد و ما از روی همین اصل استنتاج کردیم که ته دیگای خونه ی عمو رو همیشه پسرعمو جان نوش می فرمودند.( البته گمونم این قضیه اندکی جنبه ی ژنتیکی داره چون تو مراسم عروسی 2تا دیگه از عموها هم بارندگی بود و کسایی که این ورا زندگی می کنن میدونن توی مناطق کویری بارندگی به حدی نیست که تصادفا این اتفاقا بیفته) 

صرف نظر از تلاش مضاعفم برای جور کردن لباس و کفش و گردنبند و روسری و ....( که بعد از دیشب به آرشیو سایر لباسای پوشیده شده پیوستن) ، مشقت بار ترین قسمتش آرایشگاه بود که منو 3ساعت و نیم معطل خودش کرد و دیگه کاملا حرصم دراومده بود و واقعا تصور می کردم فقط برای صرف شام آماده میشم!!!!  

آرایشگر مذکور هم کلی خودشو مشتاق دیدار اینجانب نشون داد و اظهار خوشبختی کرد از اومدنم و منم کلی اعتماد به نفسم overdose کرده بود که در نهایت متوجه شدم که مادر و خواهر آقای نامزد به اون آرایشگاه میرن و آرایشگر پدرسوخته هم نامزد منو برای دخترش هدف گیری کرده بوده !!!!( قطعا درک میکنید که تیرشم به خطا رفته)  

خداییش الان حقش نیست برم بزنم لهش کنم؟ زنیکه چشم ناپاک!!!!!

نمیدونم

وای ی ی ی باورتون نمیشه وقتی میام اینجا چقد کار دارم!!! مدام با مامانم یا میریم پیش خیاط یا میریم خرید جهاز یا خونه مامان بزرگی و ...!!!   

یکشنبه رفتیم برا خرید عروسی ! فعلا توضیح خاصی درباره اش ندارم. حضوری برا رفقا توضیح می دم اگه دیدمتون!!  

فردا عروسی پسر عموخان می باشد و من احساس خوبی درباره ی سر و شکلم ندارم!! 

الهام جمعه می رود تهران . این دفعه با مریم میرم. خودش برا جفتمون بلیط گرفته و میریم برا گذراندن روزهای مرخصی خانوم!!! خوبه البته بازم صبح تا شب بیرونیم!!! با خوابگاه هم هماهنگ نکردم هنوز برا اومدنش!

 

خب برا الان بسه 

 

پ.ن: میدونید چه پرابلمی دارم؟ 

یه گردنیند مروارید داشتم بازش کردم یه شکل دیگه درستش کنم برا عروسی فردا شب حالا توش موندم!!!! آخه مگه مجبوری وقتی بلد نیستی اونو باز کنی؟ حالا بیا و درستش کن!!!!

خیلی بی برنامه ام

چه روز خوبیه !   

ساعت 9 با آرامش بیدار میشی . موبایلت رو می بینی که یه اس ام اس نخونده از دیشب داری(حدس میزنید کی باشه؟)میای بیرون هوا عالیه . همه چی آرومه.... با دل خوش astropop delux بازی می کنی. ناهار آبگوشتای نذری دیشب رو می خوری و میشینی ور دل مامان بابات... 

 

انگار نه انگار که تو دانشجوی مملکتی و خیر سرت میخوای قبل عید دفاع کنی و یکی تهدیدت کرده اگه دکترا قبول نشی کتک می خوری ( بازم حدس بزنین کی) 

 

خلاصه که یهو خورد پس کله مو تصمیم گرفتم از فردا ، همین فردا که جمعه است طبق برنامه ی پیشنهادی خودم ( دیگه لازم نیست حدس بزنین کی) روز خود را به 3قسمت تقشیم نموده و بخش اعظمی رو به تفریحات جاریه و یه بخش کوچولو رو هم به پایان نامه  و درس خوندن اختصاص بدم ! برای قسمت سوم هنوز تصمیم خاصی نگرفتم! 

روز شمار عروسی عدد 55 رو نشون میده و ما یکشنبه میریم خرید عروسی دل همه تووون آآآآآآآب