ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

داداش کوچولو

از صبح که پا شدم تا همین الان هیچ کار مفیدی نکردم! هی می شنوم میگن آدما به اینترنت معتاد میشن باورم نمی شد!! حالا چنان وبلاگ گردی می کنم که نیا و نپرس!!! لبخند چش و چال برام نمونده!!!  

  

داداش کوچولو امروز اس ام اس داده که:  خیلی زندگی بده و خسته شدم و طاقتم تموم شده و ... !!!! 

 من: آخه چرا؟  

داداشی: از کلاس اومدم ناهار برام نگه نداشتن شام هم کوکو درست کرده مامان!!! قهقهه

من: خب گشنه ته؟ غصه نداره که بپر یه چی درست کن بزن به بدن 

داداشی : نه اصلا مساله اینه که بابا بهم غر می زنه!! 

من: واااا!! طوری نیست تو چیکار بابا داری؟ 

داداشی: اصلا همه اعصاب منو تو خونه خورد می کنن!!  

من: تو کاری به کسی نداشته باش 

داداشی: امروز 3تا امتحان دادم خیلی خسته ام!!!

من: آخه چته؟  متفکر

داداشی : می خوام الان پیشم باشی!! 

من:   

 راستش سالی که من اومدم تهران این داداشی 10 سالش بود!! منم قبلا هم بازیش بودم و بعدم که اومدم تهران هردفعه که میرفتم خونه براش سی دی کارتون می خریدم!! کلی حال می کرد!! یهو چشم وا کردم دیدم اااااااوووووووه واسه خودش مردی شده امسال دیپلم گرفته! بغل

خلاصه اینکه داداشی کوچولوی من امسال پشت کنکور پنچر کرده و حسابی اعصابش ضعیف شده! کلاسای کنکوری هم که میره خیلی وقتشو می گیره و خیلی بابت این قضیه ناراحته! انگار با تنها کسی هم که تو خونه درد دل می کنه منم!!( چقد خواهر به درد می خوره و من خبر ندارم) منم خیلی براش نگرانمو طفلکی سر کنکور و درس خوندن و رفت وآمداش برا کلاساشو اینا خیلی اذیت میشه و خسته  ! فقط اگه یه داداش کوچولو داشته باشید می تونید احساس نگرانیمو براش درک کنید! کاش قبول شه امسال !!! خدا لعنت کنه این سیستم کنکور رو که حداقل چند بار تو زندگی آدم باید پشتش بلرزه به خاطر نتیجه اش !!!   عصبانی  

 

خلاصه که تمام شب رو حالم گرفته بود بعد یهو یه اس ام اس از نامزد خان اومد که الانم یادم میفته روده بر می شم از خنده !!!   

از ساعت 10 مختار نامه نگاه می کرد( البته از سر شب ذوق کرده بود که مختار داره و قراره ابوالفضل رو توش نشون بدن) بعد همینکه تموم شد پیامک نوشتن: اسم پسر اولمون مختار!!! تعجب

منو می گین پکیدم از خنده !!! اونقد خندیدم که اشکم دراومد! همچین اساسی حالم عوض شد!!  

  

فردا دوباره شنبه است !!سبز

نظرات 4 + ارسال نظر
المیرا شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:26 ق.ظ http://limonaz.blogfa.com

من که برادر ندارم ولی میدونم هرکی داره خیلی دوستش داره ونگرانشه.ایشالا امسال کنکور قبول شه.از طرفه خاله المیرا هم نی نی مختارو ماچ کن

مرسی المیرا جان !!

یکی از اهالی شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:01 ب.ظ http://khorzeneh.blogfa.com/

داداش من هم امسال کنکور داره...خیلی نگرانشم
همبازی بچگی هامه و امسال کنکور داره و من هر کاری میگه میکنم که استرس نداشته باشه

ایشالا جفت داداشامون قبول شن خیالمون راحت شه!!!
مرسی اومدی عزیزم

اقاقی یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:52 ق.ظ http://robinia.persianblog.ir/

پس تو هم ام مختار میشی

سما یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 ق.ظ http://samareza.blogfa.com

سلام ام مختار

از آشنائیت خوشوقتم

اینکه اینجا نظر دادم از آخرین پستت تا اینجا رو خوندم گفتم همین جا نظر بدم مخصوصا که دیدم قرار ننه ی مختارم بشی

ببخشید نمیدونم چرا اینقد باهات احساس صمیمت کردم یهویی من معمولا همچین آدمی نیستم ولی!!!

برای داداشتم کاملا درکت میکنم آخه منم داداش دارم...وقتی بری سر زندگی خودت بیشتر از الان بهت وابسته میشه و تو مسئولیت بزرگی خواهی داشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد