ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

-

همه تو خونه خوابیدن!!!! البته الان ظهر جمعه است و من و همسر گرامی اومدیم خونه ی مامان  

منم که شبا هم به زور خوابم می بره چه برسه به ساعت چهارده و پنجاه و هفت دقیقه ی عصر!!! 

 بنابراین اومدم افتادم به جون لپ تاپ داداش بزرگه که الان پای تی وی خواب رفته و من هی صلوات می فرستم که از خواب نپره منو دستگیر کنه!!!!  

ما فردا عصر مسافر مشهدیم!(ماه عسل ملی مذهبی) بلیطامون هم الان توی جیب کوچیک چمدون سورمه ایه توی صندوق عقب ماشین برادر شوهرمه!!!!  (آدرس دهی رو حال کردین؟)   

 

دیروز خیلی روز سختی بود چون ساعت 6 پا شدم صبحونه خوردم و رفتم به محل برگزاری آزمون دکتری! تازه شب قبلش آخر شب یادم افتاده بود که نه مداد سیاه نرم پررنگ خریدم نه مقنعه دارم که بپوشم(من وسایل دانشجوییم رو همون تهران تو خوابگاه گذاشتم و اومدم) !  

خلاصه که مداد و پاک کن رو شوهری برام جور کرد مقنعه رو هم از جاری طبقه پایین قرض کردم و رفتم امتحان بدم! 

 از اعتماد به نفس خودم زمان باز کردن دفترچه سوالات خنده ام می گیره ! گمونم اگه خواجه عبدلله انصاری نشسته بود اونجا و سوالات تخصصی محیط زیست رو می خوند بیشتر چیزی می فهمید تا من!!!   

تازه امتحانمون هم صبح بود هم بعداز ظهر که برا ناهار مهمون هم داشتم! یکی از دوستام با مامانش از یه شهر دیگه اومده بودن برا امتحان که ظهر اومدن پیشمون و زحمت ناهار رو هم آقای شوهر کشیدند!  

  

این دیروز بود که روز سختی بود ولی سخت تر از اون پریروز بود که دوتا مهمونی داشتم ! برا ظهر مامان اینا اومدن خونه مون و برای شب هم مادرشوهر اینا !!! در این روز تاریخی یک عدد تازه عروس به نام الهام 5بار انواع غذا 2بار سالاد و 3بار پلو درست کرد!!!!! اوه راستی 2بار هم ژله بستنی درست کردم که از وبلاگ آشپزخونه ی کوچیک من یاد گرفته بودم !!!  خلاصه که آخر شب گیجی ویلی می رفتم از خستگی!!! حالا خداروشکر شوهری خان ما کلی کمک حالمون بود وگرنه شهید شده بودم!!! دیگه از خانوم خونه کارم گذشته حسابی کدبانو شدم!! 

خب دیگه مشهد کاری چیزی ندارین چیزی نمی خواین؟؟؟رو درواسی نکنید ها!!! خوبی بدی دیدین حلال کنید. kiss.gif هفته دیگه شنبه دوباره بلیط برگشت داریم پس بای تا هفته بعد....

فیل شاخدار؟؟؟؟

از صبح بیدار شدم کلی درس خوندم!!!!  باور کنید راست می گم !!!! حتی نهارم درست نکردم و مرتضی از بیرون گرفت !!!! عوضش امروز عصر همش بیرون بودم !! 

رفتم آرایشگاه و موهامو کوتاه کردم !! خیلی جالبه ها همه ی شوهرا دوست دارن موهای عیالشون بلند باشه اونوقت شوهری ما فرمودن برو کچل کن!!!! منم که دست به اطاعتم خوبه !!! 

 بعدشم عین یه همسر ایده آل رفتم بقیه ی پولش رو چهارتا فیل کوچولوی خشگل برای تکمیل دکوراسیون خونه خریدم!!!  

وقتی فروشنده داشت فیل ها رو از بسته بندی در می آورد که نشونم بده یهو سرش داد زدم پس شاخاش کو؟؟؟؟؟ ( خب بابا خودم می دونم فیل عاج داره نه شاخ) حالا مگه میشد صاب مغازه و شاگردش رو ساکت کرد؟؟؟ اولا که با دوتا خانومه دیگه که مشتری بودن کلی خندیدن و بعدشم یه ساعت سخنرانی کرد که فیل ها موجوداتی هستند عاج دار که در هند...... Albert Einstein 

من:Peppy  

 

شام کوکو پختم !!! هورااااااااااااااااااااYatta

اولین پست خونه ی خودمون

من خانوم خونه ام!!!! 

نمی فهمم چه جوری ملت با یه شوهر و ۲ تا بچه هم میرن سر کار هم درس می خونن هم تفریح می کنن و.... 

من که توی این یک هفته و نصفی که از عروسیم می گذره به هیچ کاری نرسیدم ! دائم در حال جمع و جور کردن و پختن و شستن و روبیدنم!!!! حالا خوبه همش یا مهمون بودیم یا غذای بیرون خوردیم !!!!!  

امشب هم خونه ی همکار مرتضی مهمونیم ! هورااااااااااااا!!!   

 

آخ آخ 5شنبه امتحان دکترا دارم!!! به قول طغرل : هی واییییییییه من!!  

شهر محل آزمونم رو زمان ثبت نام زده بودم تهران که با هم دانشگاهیام امتحان بدم و برنامه ریزی کرده بودیم که با شوهر خان بریم تهران و من امتحانم رو بدم و به استاد راهنمام هم سر بزنم و بعدش بریم مشهد برا ماه عسل ! حالا سازمان سنجش زحمت کشیدن و خودشون محل آزمونم رو گذاشتن کرمان و نصف مسافرتمون کنسل شد . دست گلشون درد نکنه !!! قرار شد از همینجا بریم مشهد ! استاد راهنما هم فعلا هاپولی هاپو شد تا ما بریم و برگردیم و استراحت کنیم و بعدش اگه حال داشتم برم تهران ببینمش! 

 حالا چون 5شنبه امتحان دارم با خودم قرار گذاشتم که 3روز آینده رو بشینم درس بخونم! یعنی میشه من با 3 روز خوندن دکترا قبول شم؟؟؟؟ بابا اتی: بهله بهله   

 

میدونستید صادق هدایت گیاهخوار بوده؟؟؟ همین الان از من و تو شنیدم و چقد برام جالب بود!!!

عروسی ی ی ی ی ی ی ی

وای وای وای  

خدایا شکرت   

راستش اینکه ما تو خونه مون اینترنت نداریم !!! منم که حسابی معتاد بودم الان در حال دق کردنم از دوریش!! البته مرتضی خان گفته که میره دنبال گرفتن وایرلس ولی فعلا که خبری ازش نیست و من شدیدا توی ترکم!!!!  

 خب بگم از عروسی!!!!!

جای همتون خالی ! عروسی بهم خیلی خوش گذشت ! البته نمیدونید چه استرسی دو روز قبلش کشیدم !!! آخه ما همه ی کارای عروسی رو کرده بودیم و  کارتای عروسی رو هم پخش کرده بودیم که یهو بی مقدمه یکی از فامیلای مرتضی که یه پسر خیلی جوون هم بود فوت کردو همه رو عزادار کرد !!  

عروسی ما هم به اندازه ی یه نصفه روز کنسل شد و من خیلی خیلی غصه خوردم! girl_cray.gifاصلا باورم نمی شد اون همه بدو بدو و ذوق و شوقمون یهویی اینجوری شد! ولی فامیلاشون دور هم جمع شدن و تصمیم گرفتن عروسی رو برگذارش کنیم و ما هم از خدا خواستیم و همین کارو کردیم!!  

  

چهارشنبه دهم فروردین روز عروسیمون بود ! موهامو آرایشگره برام فر کرده بود و از خودم هم کلی خوشم اومده بود ! عصر که قرار بود بیان دنبالم نزدیک یک ساعت و نیم منتظر موندم تو آرایشگاه و حسابی عصبانی شده بودم ! ولی وقتی دوماد و دار ودسته اش اومدن مرتضی می گفت تقصیر فیلمبرداره اونا می گفتن تقصیر آقا داماده !! خلاصه من نتونستم هیچ کدومو دعوا کنم!   

بعدش رفتیم باغ و کلی کارای خنده دار کردیم برا فیلمبردار و هی خندیدیم ! لباس عروسیم یه دنباله ی دراز داشت که برا جمع کردنش باید به یه دکمه می بستیمش که زیاد تو دست و پا نباشه ! ولی در جریان همین فیلم هندی بازی کردن توی باغ ، دکمه و جادکمه ایش کاملا از جا در اومدو دنباله ی به اون عظمت تا آخر شب وبال گردنم شد!!! 

بعد از باغ رفتیم آتلیه عکس گرفتیم و بعدم رفتیم تالار !  

دیگه کارای عروسی رو که میدونید؟ عاقد اومد و عقد کردیم و بعدم حلقه و... . 

همه جور مهمونی هم داشتیم ! فامیلامون دوستامون همکارا...Arabic Veil  

شام هم که خوردیم باز عکسای خونوادگی گرفتیم و پاشدیم از تالار رفتیم خونه ی ما !!  

اونجا هم چون دیگه تقریبا خصوصی بود کلی شلوغ بازی درآوردیم و منم در نقش عروس حسابی بالا پایین پریدم و آبروم رفت !!!!  یه دور توی باغ فیلمبرداره بهم گفته بود عروس شیطونی هستی ! توی تالار مامان و خاله بهم تذکر ایمنی دادن که اینقدر شلوغ بازی و خوشحال بازی درنیار !!! تو خونه هم که دیگه همه از رو رفتن کسی نمی گفت این کارو نکن اون کارو بکن!!! مهمونا هم که داشتن می رفتن من هنوز دلم می خواست بمونن برقصیم!!عوضش مرتضی اصلا نرقصید!!!! 

 

خب دیگه همه ی ماجرا رو به صورت زیپ شده براتون تعریف کردم ! نکات خنده دار و جالبش رو بعدا توی پستای بعدی مفصلا تعریف می کنم ! الان دیگه یک هفته از عروسی می گذره و ما اینترنت نداریم و الان اومدیم خونه ی مادر شوهر و من با لپ تاپ خواهر شوهر دارم به قول سپیده کار فرهنگی می کنم!!!!Yatta  خب برم یه دوری بزنم ببینم تو دنیا چه خبره !!!!

کارت عروسی

 آی دلم داشت میترکید از دوری این لپ تاپ لکوموتیو و وبلاگای دوستام !!!! 

از پنج شنبه که رفته بودیم برا بردن جهاز و چیدنش اصلا یک دقیقه هم فرصت نشد روشنش کنم!!! یعنی کلا ازش دور بودم ها!!!   !!!   

پنج شنبه ظهر پرده فروشه اومد و پرده ها رو نصب کرد که خشگل شدن و به خونه مون میان!  

عصرشم برادرا با یه کامیون قراضه از راه رسیدن!!! آخه کامیونه که کرایه کرده بودن خراب بود و مسیر 45دقیقه ای رو  3ساعته اومد و حسابی اعصابشونو تلیت کرده بود!!! 

از صبح جمعه هم خاله و عمه ام و خواهرا و مامان نامزدی اومده بودن و کمک کردن وسایل رو از کارتون دربیاریم و بچینیم که جاتون خالی خیلی خسته شدیم اما نتیجه اش خوب شد!!

فعلا که همه چی خیلی خوبه  .

همه چی رو دوست دارم !!!!  خونه ی خوشگلمون رو از همه چی بیشتر!!!! البته هنوز یوخده کارای ریزه میزه داره و یه کمی هم زیادی شلوغ پلوغه ولی خیلی دوسش دارم! شاید بعدا عکسای خونه رو هم براتون بزارم!!!! 

فعلا و برای خالی نبودن عریضه خدمتتون کارت عروسیم رو میذارم!!! که البته من دوست داشتم چاپش هم نقره ای باشه ولی مشکی شد!!! کاش می تونستم همه تون رو توی جشنمون ببینم و از نزدیک روی ماهتون رو ببوسم !

خب دیگه برم وبلاگای آپ شده تون رو بخونم ببینم چه اتفاقایی برا دوستای گلم افتاده این چند روزه! امیدوارم به همگی خوش بگذره و حسابی خوب و خوش باشید تو این چند روز باقی مونده ی تعطیلات!!!!!! 

اینم کارت عروسی من و آقا مرتضی : 

 

 

روز بردن جهیزیه است!!!!

این پست رو دو دقیقه ای آپ می کنم و میرم چون احتمال میدم تا یه 2روزی خبری ازم نباشه ! 

  

امروز صبح زود بیدار شدیم و همه چیز رو آماده کردیم که ببریم خونه ی همسر آینده !!!! 

بردنشون امروز تموم میشه و از فردا هم شروع می کنیم به چیدنشون !   

 

تازه پرده فروشه هم هنوز اومدن یا نیومدنش قطعی نیست و بابا می گه : فکر کنم خونه تون پرده نداشته باشه !!! 

خیلی باحاله بابایی از من بیشتر استرس داره انگار !!!! هی تو خونه راه میره میگه فلان چیز چی شد ؟؟بهمان چیز چطور شد؟؟؟؟؟ همین الان داره به من غر میزنه میگه تو صبح اول صبح پای اون .....(فحش ناموسی به لپ تاپ من) چیکار می کنی آخه؟؟؟؟ مامان هم بابامو دعوا می کنه که چرا اینقد شلوغ می کنی؟ ! بابا یهو داداش بزرگه رو دعوا می کنه که صدای تلویزیون رو بلند کرده!!!!!! من خنده ام می گیره دوباره منو دعوا می کنه!!!! نمی دونید چه خبره !!!!!  

نامزد خان قرار بود صبح زود بیاد آینه و کنسول و گلدون ها رو ببره ! هنوز نیومده و بابا منو دعوا می کنه میگه کو پس این نامزدت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟انگار من باید برم تو خونه ی باباش بیدارش کنم!!!!!!!! 

( الان که دارم اینارو می نویسم خنده ام گرفته الانه که بابا دوباره بهم گیر بده !!!  

پس من برم تا کتکه رو نخوردم!!!!!!!!

تحویل سال 1390

آمد از در فصل زیبای بهار             نوبهاران خنده زد بر سبزه زار 

پیک نوروزی رسید از آسمان        از سفر آمد پرستو نغمه خوان ...

 

من سال تحویل رو از دست دادم !!!

 کلی آرزو ردیف کرده بودم کلی خواسته داشتم کلی دعا سر هم کرده بودم و به خیلی چیزا فکر کرده بودم که از خدا بخوام .... ولی خوابم برد!!!!! یه ربع بعد از سال تحویل از خواب پریدم و وقتی فهمیدم سال نو شده حالم گرفته شد اساسی !! waaaht.gif

البته همه ی خواسته هامو همون موقع به صورت زیپ شده فرستادم واسه مقام بالا ولی احتمالا دیر رسیده و خورده به در بسته !!! من خیلی ناراحتم !!! کاش یکی موقع سال تحویل یاد من بوده باشه و برام دعا کرده باشه...   

حالا قسمت خنده دار ماجرا این بود که بابا گفته بود باید لحظه ی سال تحویل بیدار باشید تا عیدی بدم بهتون !!! ما هم هرکدوم یه گوشه ای نشسته بودیم و خودمون رو یه جوری سرگرم کرده بودیم و همگی مون هم همونجا که نشسته بودیم خواب رفته بودیم!!!! bd9.gifاگه یکی ازمون عکس می گرفت تا چند وقت سوژه می شدیم!!!! bb4.gifیادآوری کنم ما کلا خونوادگی جغدیم ولی دیشب چه حکمتی بود که همگی خواب بودیم نمی دونم!!!!)  

تنها کسی که بیدار مونده بود بابا بود.... 

 

سال نوی شما مبارک باشه و امیدوارم مثل من خوابتون نبرده باشه !!!!