ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

گودبای

وبلاگم رو تا چند وقتی آپدیت نمی کنم!!!!!  

 

به دلایل شخصی که شرایط برام پیش میاره!!!  

ولی به همه ی شما دوستای گلم سر میزنم و می خونمتون و نظرام رو براتون میذارم!!!!  

 

شایدم یه مدت دیگه با یه وبلاگ جدید برگردم!

  منو فراموش نکنییییید !!!!  

توصیه ی ایمنی:آدرس وبلاگتون رو به بعضیا ندید

ته تغاری

امروز یه روز خوب دیگه بود!!!!
یه دوست جون ماه و گل دیگه رو خدا از آسمون تالاپی انداخت جلوم !!!!  

اول براتون بگم که خیلی برام روز سختی بود و خیلی سعی کردم کارامو پیش ببرم و خداروشکر خیلیاش جور شد به جز یکی که البته خیلی هم مهم بود !!!!!!( استاد راهنما دیگه )
 

خلاصه که بعد از یک روز سخت و پرمشغله و بدو بدو کردن از این ور به اون ور عین هاپوی پاسوخته .... ته تغاری جون رو دیدم !!!!! راستش اینه که دقیقا فکر می کردم همین تیریپی باشه ... 

البته به جز رنگ مانتو و ویولونش !!!!! حالا به منم گفته بود بعد از کلاس موسیقی میام ها ولی من اصلا آی کیوم به این نرسیده بود که با استفاده از یک ساز موسیقی تمرین می کنن !!!! 

 

خلاصه که همدیگه رو دیدیم و هی حرف زدیم و چیز میز بلعیدیم و خندیدیم و.... اینجانب دوباره یادگاری گرفتم از ته تغاری جون و حسابی شاد و خرم شدم !!!!!!!!! و خودم هم طبق معمول هیچی براش نگرفته بودم!!!!!!!!!!!! 

 ( حال می کنید چقد پررو ام !!!!)

فکر می کنم اینکه ما اینقدر باهم احساس صمیمیت و آشنایی داشتیم به خاطره اینه که با خوندن وبلاگای همدیگه خیلی بهتر همدیگه رو می شناسیم و می دونیم که وبلاگ جای امنیه برای اینکه واقعا خودمون باشیم !!!!!!!!! 

خیلی خوشحالم که یه دوست خیلی عالی و دوست داشتنی دیگه به جمع دوستام اضافه شد و از داشتنش واقعا احساس خوبی دارم !! 

 

توی این هفته که تهران بودم هم حسن کچل و هم ته تغاری رو دیدم و باورتون نمیشه که هردوتاشون رو چقدر چقدر چقدر دوست داشتم ! 

خدا کنه دوستای خوبی برای هم بمونیم !  

من که خیلی خوشحالم !!!! 

خدایا شکرت !!!!! 

حسن کچل

می بینید که عادت کردم هرروز یه پست جدید بزارم !!!! 

ولی خب امروز یه کار جدید کردم !!!!  

ماجرا اینه که امروز با حسن کچل رفتیم ددر!!!!( اسم واقعیش رو نمی گم چون دوست داره مستعار بمونه انگار !!!!!)  

کلی عزیز دلمه  کلی دوست داشتنیه کلی هم دوسش دارم !!!!!!!!!! 

جریان دیدارمونو حسن کچل توی وبلاگش نوشته و من دیگه نمی نویسم که تکراری نشه ! البته منم خیلی استرس داشتم که دیر می رسم و آخرشم وقتی رسیدم که اون یه ربع جلوی بانک ملی واساده بود منتظر و من شطرنجی شدم که دیر اومدم!!!! 

کلی هم یادگاری برام آورده بود که تک تکشون رو خیلی دوست داشتم ولی خودم هیچی براش نگرفته بودم !!!! کلی سرخ و سفید شدم از شرمندگی!!!!  

پارک هم که نگو !!! صحنه ای شده بود متشکل از دختر و پسرهای دبیرستانی که بعد امتحاناشون ریخته بودن تو پارک و البته نقش فعال پلیس موتوری ها رو هم نباید در اینجا نادیده گرفت که بسیار باعث شادی دل ملت می شدن و ما هم هی می خندیدیم به این مناظر زیبا !    

حالا یه نمونه اش رو براتون تعریف کنم!!!!!! 


یه پسر فنچولی(گمونم 15یا16سالش بود) دوست دخترشو(که اونم حدودای 13 - 14 داشت) رو با یه پسر فنچول دیگه ای توی پارک دید و یه جریاناتی پیش اومد براشون و.... ما هم انگارنشستیم داریم برنامه کودک ساعت 2 ظهر جمعه رو می بینیم !!!(به خاطر رده ی سنی بازیگران می گم) نشسته بودیم نگاه می کردیم و می خندیدیم و فقط تخمه و آجیلمون کم بود !!!  

خلاصه که کلی جذب ماجرا شده بودیم که یهو فنچول 16 ساله ی شماره ی 1 دوید اومد طرف ما و گفت خانوما میشه یه کم با من حرف بزنید ؟؟؟؟(قشنگ شکل التماس بود یارو) 

ما هم که رسما فکمون چسبید به زمین که چی ی ی ی ی؟؟؟   

پسره باز با همون حالت التماس : توروخدا پلیس داره میاد الان منو با اونا ببینه گیر میده ، خواهش می کنم با من حرف بزنید!!!!   

ما:خب تورو با ما ببینن گیر نمی دن؟؟؟؟  

پسره ی منگل پررو:::: نه آخه شما سنتون یه جوریه که.....حالا سازمان سنجش کجاست؟؟؟؟ 

خلاصه ما همینجوری بهت زده به فنچوله نگاه می کردیم که پلیسه سر رسید حالش رو گرفت!!!  

پلیس : چی می گی تو؟ با خانوما چیکار داری؟؟؟  

فنچول: آدرس سازمان سنجش رو دارم می پرسم  !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (راستش من تو دلم گفتم الان می خواد بگه این مامانمه اینم مامان بزرگم) 

پلیس: بیا برو ما تورو می شناسیم . یالا برو بیا برو برو بیرون. مزاحم نشو.... 

خلاصه بچه ضایع شد و سرشو انداخت پایین و رفت !!! دوست دختر شیرخواره اش هم یه کمی نشست بعد پاشد و رفت !!! یه نیم ساعت بعد موقع بیرون رفتن از پارک دختره رو دیدیم که یه پسره ی دیگه افتاده دنبالشو.... 

 نصف حرفامون با کچل درباره ی این بود که عجب دوره و زمونه ای شده !!! واه واه ...  

این اولین باری بود که من واقعا به اهمیت حضور پلیس و گشت ارشاد در پارک ها پی بردم !!! واقعا اگه نبودن این فسقلیا چیکارا که نمی کردن اینجاها !!! بیچاره بابا ماماناشون ، با اعتماد و امید کامل اینا رو می فرستن مدرسه مثلا...

خلاصه که به ما خیلی خیلی خوش گذشت و جای همه تون سبز بود حسابی ! 

 

خیلی ناراحتم که چرا من تو کرمان هیچ دوستی ندارم !!!!!!!!!!!!!!!!!!  داشتن دوست خوب یه نعمت بزرگه !!! مثلا همین کچل اگه کرمان بود خیلی بهمون خوش می گذشت ولی الان که اینجاست من فقط میتونم وقتایی ببینمش که میام تهران! دوستای خیلی خیلی خوب دیگه ای هم دارم که متاسفانه هیچ کدومشون کرمان نیستن و اکثرشون تهران یا توی شهرای دیگه ی کرمان زندگی می کنن و من از همراهیشون محرومم!!!  

خدایا چندصد تا دیگه از این دوستای عزیز دلی مثل حسن کچل بنداز تو بغل ما که خیلی به دل و جیگرمون چسبیده این یکیش!!!!!!! آآآآآمیییییییین

جاروبرقی سلطنتی

 دیروز عصر یه پست موقت مرموز گذاشتم و امروزم پشیمون شدم از گذاشتنش و پاکش کردم رفت !!!!! 

همه ی دوستای گلی که سر زدین و رمز خواستین از همه تون معذرت می خوام و قول می دم دیگه از این کارای رمزآلویی نکنم !  باور کنید خودم هم از کارم خوشم نیومد!!!!!

 

خب عرضم به حضورتون که دوروزه که تهرانم و با یه بار دانشگاه رفتن تمام امیدهام به مصاحبه ی دکترا برباد رفت ! چرا؟ می گم الان !!!!   

اول اینکه قبل از مصاحبه ی حضوری قراره یه آزمون کتبی درسای تخصصی رو بگیرن که من حتی جزوه هاشم ندارم که بخونم و توی این هیری ویری هیشکی جزوه به من نمیده و من دستام از پاهام درازتره و ....  

دوم اینکه یه پرس و جو کردم و دیدم از بچه های ارشد دانشگاه تهران به جز من 6نفر دیگه قبول شدن که همگیشون چند تا مقاله ی علمی و پژوهشی و یکی دوتاشون مقاله های بین المللی دارن و معدلاشون بالای 19 هست و من وسطشون شکل نخودچی ام !!!!! حال بماند اون 18 نفری که از دانشگاه های دیگه شرکت کردن و نمره آوردن و من اطلاعی از رزومه شون ندارم ! 

حالا فکر کنید 3 نفر می گیرن و ما فعلا 25 نفریم که باید سر این دکترا بجنگیم !!!!!!  

خب می بینم که همه تون حق رو به من می دین که ناامید شده باشم !!!!!؟  

خلاصه پروژه ی دکترا کنسل شد و من دوباره تبدیل به همون انسان آزاد خوش و خرم پایان نامه دار شدم !!! من رو چه به پا کردن توی کفش بزرگان؟؟؟ اصلا بهتر که قبول نمی شم ! خسته شدم از دانشگاه و درس !!!!( پررویی رو حال می کنید ؟؟؟)  

- حالا خودمونیم : ولی من بدجور دلم دکترا می خواد حالا چی کار کنم با این شرایط؟؟؟؟   

  

راستی یه چیزی بگم بخندیم : 

خوابگاه ما به مناسبت هفته ی خوابگاهها برای خوابگاه جارو برقی تهیه کرده !!! ( نمیدونم این دانشگاه تهران خجالت نمی کشه بعد صد سال همه ی خوابگاه ها جارو برقی دارن ولی تکنولوژی تازه رسیده به این خوابگاه ) چیزی که جالبه شرایط استفاده است که در سرپرستی خوابگاه زده بودن !!!!  ما که خیلی خندیدیم ! شما رو نمیدونم!!!!

حالا فکر نکنید از این جارو برقی فضایی ها گذاشتن... برعکس انگاری خیلی هم زاقارت تشریف داره جاروبرقیه مذکور

    

عجب !!!

خب باز من رفتم و بعد ۱۰ روز سر و کله ام پیدا شد!!!! (با عرض پشیمانی و ندامت و صورت شطرنجی) 

ولی خب خیلی سرم شلوغ پلوغ بود و توی هفته های آینده شلوغ تر هم میشه !!!
آخر هفته ی گذشته تعطیلات خیلی خیلی پرباری داشتیم !! عموها از اقصی نقاط کشور جمع شده بودن زادگاه و ما همش مهمونی بودیم و خیلی خیلی خوش گذشت !!!  

عقد کنون عمو آخری توی شیراز رو که یادتونه ؟ قراره آخرای تیر بریم برای عروسیش و ما همینجوری برای خودمون خوشحالیم و برای شیراز گردی نقشه های رنگی رنگی می کشیم و مثل همه ی خانوم های دور و برتون اولین دغدغه مون لباسمونه!!!!! Hippie 

آها راستی خبر اصلی رفقا!!! 

نمی دونم بگم؟؟ نگم؟؟؟؟..................................................... به نظر خودم بگم !  

فقط قول بدین هفته ی دیگه که میام و خبراشو می دم مسخره ام نکنین!!! باشه؟؟؟ آفرین!
 

هفته ی قبل سازمان سنجش از خودشون محبت نشون دادن ونتایج اولیه ی پذیرفته شدگان چندبرابر ظرفیت رشته های دکترا رو اعلام فرمودن !
خب چیزی که می خوام بگم همین بود که منم جزوشون بودم و برای مصاحبه معرفیم کردن به همون دانشکده ی خودمون و قراره 28 خرداد ساعت 9صبح برم مصاحبه ! حالا اگر هفته ی آینده اومدم و گفتم با اردنگی از اتاق مصاحبه پرتم کردن بیرون زیاد مسخره ام نکنید!!!!  

پایان نامه کم بود حالا مجبورم نگران این مصاحبه ی دکترا هم باشم !!! ای خدااااااااااااا 

خودمونیم ها من که اصلا فکر نمی کردم تو همین مرحله هم قبول شم ولی الان که معرفی شدم برا مصاحبه اگه قبول نشم دق می کنم از غصه !!!! آدم به این پررویی دیده بودین؟

 

در همین راستا و البته پایان نامه ی کذایی!!!!!!!!! اینجانب جمعه ی همین هفته میرم تهران و همونجا میمونم تا 3تیر که شوهرخان میاد تهران و از اونجا بلیط داریم برای استانبول !   

خلاصه که خیلی کار دارم و هم باید چمدون ببندم برای ترکیه که شوهری با خودش بیاره هم باید وسیله هامو آماده کنم برای اقامت 2 هفته ای تهران ! 

شام : میرزا قاسمی خوشمزه !!!!!

عنوان ندارد!!!!!!!!

دیروز خیلی خیلی حالم پنچر بود! تازه از خونه ی مامان اینا برگشته بودیم و من دوباره کلی دلم براشون تنگ شده بود! خلاصه که از صبح پاچه ی شوووور خان رو گرفتم تا آخز شب!!!!  

مخصوصا اینکه آخر هفته کلی بهمون خوش گذشته بود و دوباره رسیده بودیم به اول هفته !!!!!!!! 

خب آخر هفته ی خود را چگونه گذراندید؟ 

به نام خدا!!! 

ما 4شنبه مقادیری مهمان داشتیم که از صیح تا شب کلی به آشپزی و خانه تکانی مشغول بودیم وسرانجام نصفشون نیومدن و ما دماغمون سوخت !!! و البته تا امروز صبح هم به رفع و رجوع آثار و بقایای مهمانی مشغول بودیم!  

پنج شنبه ظهر تشریف بردیم خونه ی مادر شوهر و عصرش هم خونه ی مادرزن و بعدش آرایشگاه و شب هم رفتیم عروسی دختردایی!!!!  

قابل ذکره که لباسی که از مشهد خریده بودم خدارو شکر تنگ نشده بود و خیالم از اون بابت هم راحت شد! 

خلاصه که تا دیر وقت به امور خطیر عقد و عروسی و شام و عروس کشون مشغول بودیم(سفره ی عقدشون در ادامه ی مطلب) 

 

روز جمعه هم رفتیم دیدن دوتا مادربزرگام و اینجا بود که آخر هفته به پایان رسید و دوباره شنبه شد !  

راستی یادتونه که گفته بودم براتون عکس میذارم ببینید !!!!  

خب برای دیدنشون باید برید به ادامه ی مطلب و البته یه کمی درهم و برهمه و موضوع خاصی نداره و امیدوارم براتون باز شه!

ادامه مطلب ...

روز مادر

یوهوووووو! روزمون مبارک!!!!   

خب همونجور که همگی در جریانیم امروز روزمون هست و ما بسیار خوشحال می باشیم واسه خودمون !!!!  

دیشب یه کادوی عجیب غریب دیجیتال گرفتم از شوهری!!!  

یعنی اصلا انتظارشو نداشتم ها !!! همه چی رو حدس زدم به جز چیزی که توی اون جعبه کادوپیچ قرمزه بود ! دوربین عکاسی!!!!  هیچ خانومی دوربین عکاسی گرفته روز زن؟؟؟؟ خلاصه شاهکاری زده بود شوهر خان ما!

روشم یه کارت چسبونده بود و توش با عشق تمام نوشته بود :   

((((((تقدیم به زن نق نقوی خودم : 

روزت مبارک ولخرج !! 

 از طرف بیچاره!!!! 

بعد یه امضای عجیب غریب !  )))))) 

خلاصه که فقط از ترک دیوار عکس نگرفتم دیشب و امروز ! دیگه وبلاگم آباد میشه و قراره هی براتون عکس بچپونم توی پستام!!!!

 

برا مامانم هم بالاخره بعد از کلی فکر کردن و فیوز ترکوندن رفتیم و از همون ساعت فروشی که ساعتای عروسیمون رو خریدیم یه ساعت مچی گرفتیم و من هی دستم می کنم و مشکوکم به اینکه مامان خوشش میاد یا نه و هی شوهری دعوام کنه و میگه بزار سر جاش !!!   

این بود از ماجراهای روز مادر!!!! 

 

فردا شب مهمونی دارم ! 2تا از دوستای مرتضی با خانوم بچه ها برا شام میان خونه مون و من حسابی درگیر اینم که چی درست کنم و ....!  خدا رو شکر دیروز یه خانومی رو آوردیم کمکمون کنه خونه رو تمیز کنیم و از این بابت نگرانی ندارم ! امروز صبح هم کلی گوشت پاک کردیم و خورد کردیم و شستیم و گذاشتیم تو فریزر ! 

 برا ناهارم باقی مونده ی ناهار دیروز رو خوردیم !  تنبل هم خودتی!!!! 

چه میدونم؟؟

شوووری ما باز جلو تی وی خوابش برده و من مثل یه همسر نمونه تلویزیون رو خاموش می کنم و روشم یه پتو نمی ندازم!!!!!! آخه دوست نداره وقتی می خوابه روش پتو باشه برعکس من که توی گرمای تابستون هم باید یه چیزی روم بکشم تا خوابم ببره !  

میام و صاف میشینم پای لپ تاپم و هی به مخم فشار میارم که چی بنویسم ! اینقدر فکر کردم که دیدم فیوزم داره میسوزه و بهتره جای فکر کردن صفحه رو باز کنم و هرچی به ذهنم میاد بنویسم !  

هوای کرمان خیلی گرم شده و البته من که زیاد بیرون نمیرم و حسابی به امر خطیر شوهرداری مشغولم ! یکی دوروز پیش سعی کردم با یه مقدار گوجه سبز لواشک درست کنم و گذاشتم توی آفتاب تا خشک بشن ولی امروز بوی خیلی ناجوری ازشون متصاعد میشد و من هی امیدوارم اجی مجی بشه و یه روز صبح پاشم ببینم تبدیل شدن به لواشک خوشمزه که من بخورم و دلی از عزا در آرم !!!!!! کسی تا حالا لواشک درست نکرده که دستورشو به منم بده؟؟؟ 

   

5شنبه عروسی دختر داییمه !  و قراره بریم و کلی خوش بگذرونیم ! تنها مشکل موجود اینه که من یک ماه پیش از مشهد یه لباس خریدم برا همین مراسم و الان که کلی ترکیدم از چاقالویی فکر نمی کنم اندازه ام باشه !!! از ترسم جرات هم نمی کنم امتحانش کنم ! چون اگه اندازه نبود نمیدونم تو این 2 3 روزه چه جوری لباس گیر بیارم !   ؟؟؟؟؟ 

 این یکی دو روزه همش تو فکر اینم که برای روز مادر چی باید بخریم برا مامانامون!هی ایده میدم و زود هم نظرم عوض میشه !! لوازم خونه ، ظرف و ظروف ، پارچه ، ساعت....  

شوهری می خواد برا مامانش بخارشو بخره ولی من هنوز نمی دونم چی بخرم !  

شما برا مامانیتون چی می خرید؟؟؟؟