وای ی ی ی باورتون نمیشه وقتی میام اینجا چقد کار دارم!!! مدام با مامانم یا میریم پیش خیاط یا میریم خرید جهاز یا خونه مامان بزرگی و ...!!!
یکشنبه رفتیم برا خرید عروسی ! فعلا توضیح خاصی درباره اش ندارم. حضوری برا رفقا توضیح می دم اگه دیدمتون!!
فردا عروسی پسر عموخان می باشد و من احساس خوبی درباره ی سر و شکلم ندارم!!
الهام جمعه می رود تهران . این دفعه با مریم میرم. خودش برا جفتمون بلیط گرفته و میریم برا گذراندن روزهای مرخصی خانوم!!! خوبه البته بازم صبح تا شب بیرونیم!!! با خوابگاه هم هماهنگ نکردم هنوز برا اومدنش!
خب برا الان بسه
پ.ن: میدونید چه پرابلمی دارم؟
یه گردنیند مروارید داشتم بازش کردم یه شکل دیگه درستش کنم برا عروسی فردا شب حالا توش موندم!!!! آخه مگه مجبوری وقتی بلد نیستی اونو باز کنی؟ حالا بیا و درستش کن!!!!
الی یه چی رو توجه کردی؟ تو هممه کارات همینجوریه!میگی میتونم بعدش میفتی به زاری و ناله!!!!
تورو قرآن عروسیت اینجوری نباشه!!!!!