امروز صبح بالاخره قطار درب و داغون ساعت ۸ رسید و ما هوای زادگاه رو قورت دادیم رفت پایین!!!
دیروز اینقد سرم شلوغ بود که نگو! از ساعت 10 که پامو گذاشتم از خوابگاه بیرون تا وقتی که ساعت 4 سوار قطار شدم همش دویدم این ور و اون ور!!!! عین هاپوهای پاسوخته!!!
اولش که با خانم کماندوی حراست دانشگاه تربیت مدرس حرفم شد !!!! پررو می گه دفعه بعد اومدی مانتوی بلندتر بپوش!!!!!
یه ساعت دیواری و یه آباژور طلایی هم خریدم!!!
صبح رسیدم خونه دیدم مامان لباس پوشیده و آماده نشسته ! پرسیدم کجا می ری مامانی؟ گفت: زود باش صبحونه تو بخور می خوایم بریم بیرون خرید!!! من : مامان خانم من تازه رسیدم خسته ام
مامان: حالا این چند روز رو هم خسته شو 20 روز دیگه بعد عروسی تا دلت خواست استراحت کن!
منم که آماده ی خدمت چشم گفتم و رفتیم خیابون!!! کلی چیز میز دیگه خریدم و همش در حال تعجبم که چرا این جهازه کامل نمیشه!!!!!!!!!! شما نمیدونید چرا؟؟؟؟
امشب خونه ی بابابزرگی دعوت بودیم به مناسبت مهمونی پاگشای پسرعمو!!
فردا شب هم خودمون میزبان همین مراسمیم ! نامزد خان هم میاد. هورااااا
سلام وبلاگ جالب داری و همچنین پستاتم قشنگن ولی نمیدونم چرا دیر باز شد وبلاگت
ولی در کل قشنگ
[گل]
مرسی که سر زدی گلم!!
سلام . وای چه خووووب. پس با هم چیزی فاصله نداره مراسممون
آره فقط تو زودتر عروس میشی!!!
نگو از حراست دانشگاه که ازشون متنفرم
یه مشت کلاغ پیر هستن
هر کسی که داره جهاز درست میکنه همیشه تا دقیقه ۹۰ تو بازار هست دنبال ریزه میزه ها
نمیدونم حکمت چی هست اما هر چی هست شیرینه
موفق باشی عروس خانم
این یه مشت کلاغ پیر رو خوب اومدی
مرسی عزیزم
وای من اسم جهیزیه به گوشم میخوره تمام تنم شروع میکنه به لرزیدن اخه من خیلی دست تنهام و خودم باید جهیزیم رو بخرم.
فقط نمی دونم چرا دارم از خستگی میمیرم
الهام جان خوش بگذره امیدوارم مراسمت خیلی عالی باشه و همه چیز به بهترین شکل ممکن اتفاق بیافته.
خونه تکونیم هم تموم شد.
مرسی عزیزم . خسته نباشی باید یه ۱۰ روزی استراحت مطلق کنی!!!
اگه همشهری بودی خودم باهات میومدم همه ی جهیزیه ات رو با هم می خریدیم.