نمی بازم به بی رنگی
به کوه و معبر سنگی
به پاییز و غروب عصر دلتنگی
نمی بازم.
نمی سازم من خاکی
سرایی با دل شاکی
تو دنیایی که خالی مونده از پاکی
نمی سازم .
اگر باید ببازم من
به چشمای تو می بازم ،که باختم من
اگر باید بسازم
کلبه ی عشقو تو دستای تو می سازم، که ساختم من
اگر باید ببازم من
به گرمای نفس های تو می بازم، که باختم من
اگر باید بسازم
پیکر عشقو تو دنیای تو می سازم، که ساختم من
نیازم را بده پاسخ ، که دلگیرم
اسیر وسوسه های نفس گیرم
نگاهم کردی و بستی به زنجیرم
نگیر از من نگاهت رو که میمیرم