ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

نیمه شب خوابگاه

بعد از ویدیوچت آخر شبمون با نامزد و لالا کردنش منم با خودم گفتم یه کوچولو وبگردی می کنم و زود می خوابم که فردا کلی کار دارم و باید وسایلمو جمع و جور کنم برا مسافرت به خانه!!!!!  

ولی یهو چشمم افتاد به ساعت و دیدم ای دل غافل بازم 2 شد که !  

تو اتاق ماهم که 12 خاموشی زدن و همشون الان دارن خواب یه زندگی رویایی و شیرین می بینن و یکیشونم یه خرخر خفیفی هم از خودش در می کرد !!! 

پاشدم برم دست به آب از جلو آشپزخونه سریع رد شدم و یه چیزایی دیدم که مغزم نتونست تجزیه و تحلیل کنه دنده عقب برگشتم دیدم اوه مای گاد !!!! یه دختره موطلایی واساده اون وسط داره ماهی سرخ می کنه!!! کنارشم رفیق سرتاپا آبی پوشیده اش داره یه کار دیگه می کنه ! گمونم برنج درست می کرد!!!! برگشتم اتاق دیدم ساعت دو نصفه شبه! الانم که من دارم این پست رو می نویسم هنوز صداشون از آشپزخونه میاد! ( اتاق ما چسبیده به آشپزخونه)

حالا اینا کی بپزنن و بخورن و بخوابن و اینارو که حساب کردم دیدم بعععععله تنها جغد ساکن خوابگاه من نیستم و یه عده ای کارشون از جغد گذشته خفاش شب شدنو غذاشونم نصفه شبا می خورن!! تو دلم گفتم ای خدا کاش اینا هم اتاقی من بودن حداقل اگه نصفه شب گشنه مون میشد میدی به غذا میرفت!!!!!

 خلاصه که با حسرت برگشتم به اتاق زیبایمان و باز پریدم رو تخت و لپ تاپم رو بغل کردم که وقایع اتفاقیه رو بنویسم!! الان دیگه میرم برای:

نظرات 4 + ارسال نظر
عروس نامریی یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:31 ق.ظ http://http://kelemshi.blogfa.com/

سلام الهام جون
چه قدر بامزه حرف میزنی انگاری یه دخملی کوچولو هستی اما کوچولویی که بیست ساله هستش و نامزد هم داره .
راستی من هم از مرحله ی جغد بودن رسیدم به خفاشیی شب !!!!!!! و اسم صمیمیترین دوست من که از اول دبیرستان با هم هستیم مریم . (بزنم به تخته )
موفق باشی

مرسی آیتک جان باور کن سعی می کنم مثه آدمیزاد حرف بزنم ولی مخه یاری نمی کنه!!!

اقاقی یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:45 ق.ظ http://robinia.persianblog.ir/

وای منم که با رضا حرف میزنم گذر زمان از دستم در میره
و اما دیر وقت چه حالی میده یه غذای دبش بخوری
راستی تو خیلی وقته منو میخونی؟؟؟

سلام عزیزم ! نه تازه ۲هفته ای هست که بهت سر می زنم !!! مرسی که اومدی

اقاقی یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:48 ق.ظ

ممنون از لطفت که لینکم کردی
منم لینکت کردم

سما یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:26 ب.ظ http://samareza.blogfa.com

بدجنس خانم جوابتو جامع و کامل!!!! تو نظرات وبلاگم دادم. فعلا میخوام برم یه کم شربت آبلیمو بخورم که این قاشقی رو که قورت دادم کاملا جذب بدنم کنه!!!!!!!

خشحال شدم اومدی پیشم دوست زبون دراز و مهربونم. خوشحالم که همسرت از داشتن تو خوشبخت شده و میدونی که خوشبختی عمراً یک طرفه نمیشه و حتما تو هم خوشبختی

مرسی از راهنماییات. حتما به حرفات گوش میدم و قول میدم عمل کنم!!!
بووووووووووووووووووووووووسسسسس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد