-
رسیدن به خونه همان و ....
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 00:41
امروز صبح بالاخره قطار درب و داغون ساعت ۸ رسید و ما هوای زادگاه رو قورت دادیم رفت پایین!!! دیروز اینقد سرم شلوغ بود که نگو! از ساعت 10 که پامو گذاشتم از خوابگاه بیرون تا وقتی که ساعت 4 سوار قطار شدم همش دویدم این ور و اون ور!!!! عین هاپوهای پاسوخته!!! اولش که با خانم کماندوی حراست دانشگاه تربیت مدرس حرفم شد !!!! پررو...
-
پسرآدم ، دختر حوا!!!!!!!!!!!
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 12:32
امروز جریان خاصی اتفاق نیفتاده که بخوام تعریف کنم براتون!!! چندروز پیش که رفته بودیم برای انتخاب کارت عروسی، نامزد خان فیلم پسرآدم ، دختر حوا رو خرید!!!!!!!! منم که خجالتی !!! نگفتم بده منم ببینم! البته بعدا اس ام اسی گفتم ولی رودررو چیزی نگفتم!! کلی هم دلم می خواست! پریروز که داشتم میومدم پیش دوست جونم رفتم از سوپری...
-
سرده
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 15:17
سلم رفقا. من امروز صبح رسیدم تهران!!!از ایستگاه راه آهن تا خوابگاه هم لرزیدم کلی!!! با نامزدی خان که حرف می زدم می گفت: الان فایده داشت رفتی تهران؟!!! آخه می دونید یه کمی کار و زندگی داریم اونجا!!!! اول اینکه هنوزسفره عقد نگرفتیم . دوم اینکه هنوز آزمایش نرفتیم بدیم. کلی هم کار داریم برا بردن و چیدن و نصب جهاز و...
-
شلم شوربا
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 20:22
نه خیر من شوربا نپختم!!! عوضش کلی کار کردم!!! ولی خب نه به این شوری از شیراز که برگشتیم چنان نهضتی به پا شده که نگو و نپرس!! اولا که مامان بیب زهرا رو خبر کرد و یه اتاق از خونه رو عید نشده حسابی تکوندن و جهیزیه ی من بینوا رو از اقصی نقاط خونه جمع آوری کردن و ریختن اونجا! حالا کدوم اتاق؟؟؟ اتاق بابا!!! حدس بزنید قیافه...
-
عقدکنون عمو آخری در شیراز
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 12:37
پنج شنبه 5 اسفند: خب ما رسیده بودیم شیراز و قرار بود شب بریم مراسم عقد کنون! عمو برامون از آرایشگاه حنا وقت گرفته بود که بریم برای میکاپ و شینیون!( لابد شیرازیا بشناسن) !! زیاد هم نبودیم همش 7نفر!! قرار بود 11 ونیم بریم آرایشگاه ولی 2 رفتیم!! کلی هم شاکی منشی آرایشگاه بودیم ! 2ساعت و نیم نشستیم تا کارمون تموم شد و راه...
-
بازگشت از شیراز
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 11:06
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااممممممممممم من برگشتم! دیشب ساعت 11 رسیدیم خونه! البته ساعت 12 ظهر از شیراز حرکت کرده بودیم! فاصله ی شیراز تا اینجا اینقدرا نیست ولی خب ما اینقدر تو راه وای میسیم و الکی وقت تلف می کنیم که دیگه جاده از رو میره!!!! اگه گفتین کجا بودم این چند روز؟ خب آی کیوتون هرچقد باشه می تونین حدس...
-
خل و چل
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 22:21
من امروز یه کوچولوو خل میزنم!نمیدونم ازخستگی خواب نصفه و نیمه ی دیشب توی قطاره یا مغزم ورم کرده! دیشب یه خانمه تو کوپه بود که یه فلاسک چای با خودش آورده بود و هر نیم ساعت پا میشد یه استکان چای می خورد بعد می خوابید، قشنگ نیم ساعت بعدش از خواب بیدار میشد به هزار زحمت از تخت میومد پایین میرفت دستشویی. دوباره بر میگشت...
-
خودپرداز بانک
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 13:29
هورا هورا من دارم میرم خونه ! امروز عصر ساعت 16و50 دقیقه بلیط دارم! دیروز رفته بودم از باجه ی خودپرداز موجود در خوابگاه پول بگیرم که مشکل داشت و پول نداد و منم رفتم سراغ یه بانک دیگه! حالا امروز صورتحساب گرفتم می بینم ااااه به من پول نداده و از حسابم کم کرده! زنگ زدم به شماره ای که بالای باجه نوشته بود: من عصبانی:...
-
نیمه شب خوابگاه
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 02:44
بعد از ویدیوچت آخر شبمون با نامزد و لالا کردنش منم با خودم گفتم یه کوچولو وبگردی می کنم و زود می خوابم که فردا کلی کار دارم و باید وسایلمو جمع و جور کنم برا مسافرت به خانه!!!!! ولی یهو چشمم افتاد به ساعت و دیدم ای دل غافل بازم 2 شد که ! تو اتاق ماهم که 12 خاموشی زدن و همشون الان دارن خواب یه زندگی رویایی و شیرین می...
-
روزهایی که می گذرد
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 21:18
من چیکار کنم آخه؟ کارایی که دوست ندارم انجام بدم ریختن سرم !!! و من هی باهاشون اینجوری ام: از اونطرف کلی کار که دوست دارم انجام بدم هم ریخته سرم!! اونوقت من از عذاب وجدانی که کارای اولیو نمی کنم، کارای دومی رو هم نمی تونم انجام بدم!!!! می بینید چه اوضاعیه؟ صبح رفتم پرینت بلیتی که مامان برام اینترنتی خریده گرفتم!!!...
-
داداش کوچولو
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 01:31
از صبح که پا شدم تا همین الان هیچ کار مفیدی نکردم! هی می شنوم میگن آدما به اینترنت معتاد میشن باورم نمی شد!! حالا چنان وبلاگ گردی می کنم که نیا و نپرس!!! چش و چال برام نمونده!!! داداش کوچولو امروز اس ام اس داده که: خیلی زندگی بده و خسته شدم و طاقتم تموم شده و ... !!!! من: آخه چرا؟ داداشی: از کلاس اومدم ناهار برام نگه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 14:10
-
جغد بازی
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 02:26
خوابم نمی بره !!! یه دفعه نامزدخان بهم توضیح داد که از نظر فیزیولوژیک از فلان ساعت به بعد فلان اتفاق توی بدنت میفته و اینجوری میشه که دیگه خواب نمیری ولی نمیدونم سیستم گوشم مشکل داره یا چند تا سلول صورتی تو مغزم پنچر شده که درست یادم نمیاد چی گفت دقیقا! صبح از خواب که پاشدم فاطی گفت: چه روز بدیه!!!! منم که اصلا این...
-
وقت
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 16:09
اگه خودم هم مثل ساعتم جلو رفته بودم الان به همه جا رسیده بودم!!!
-
امروز
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 20:59
بعد از۲ساعت و نیم چرت زدن، پاشدم دارم توی اینترنت وول می خورم! همزمان اخبار ۲۰:۳۰ رو هم با لپ تاپ فاطی گوش میدیم و ...(احساسم رو هم نسبت به اخبار نمیگم ) امروز رفتم بهارستان کارتای عروسی رو نگاه کردم . از اونجام رفتم پاساژ پایتخت یه کم هم اونجا چرخیدم . همونجا بهم یه تیکه کیک نمونه غذای کافی شاپشون رو دادن و یه کارتم...
-
دکتر شریعتی
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 23:04
نه... من دیگر ناله نمی کنم ، قرنها نالیدن بس است می خواهم فریاد بزنم! اما اگر نتوانستم ، سکوت می کنم خاموش بودن بهتر از نالیدن است ... ----------------------------- به من بگو نگو ، نمی گویم؛ اما نگو نفهم ، که من نمی توانم نفهمم من می فهمم!! منبع: shariatti.blogsky.com
-
ولنتاین
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 21:22
امروز ولنتاینه.. یعنی بود.... آخه الان دیگه داره تموم میشه! امروز که با مریم رفته بودیم پاساژ تندیس همه کلی کادوهای قرمز خشگل دستشون بود می بردن برا اونایی که دوست داشتن!!! من و مریم هم که هیشکیو نداشتیم براش کادو ببریم یا ازش کادو بگیریم فقط دلمون جوجه کباب شد!!!! ( واسه همدیگه هم خسیسیمون میومد بخریم) القصه :...
-
من و مریم ۳
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 17:15
مریم رفت! من تنها شدم صبح رفتیم امامزاده صالح نزدیک ۲ ساعت دخیلاشو بست و بعد هم اومدیم خوابگاه یه ماکارونی زدیم و آژانس گرفت رفت ایستگاه راه آهن! چند دقیقه پیش هم زنگ زد و گفت سوار قطاره!( پس دیگه از محدوده ی تهران خارج می شود ) و بدین ترتیب سریال من و مریم هم به پایان رسید!!! ووو یه شاهکار تکنولوژیک رو امروز با...
-
من و مریم۲
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 01:37
روز دوم: یه اتفاق خوب افتاده::: رفتیم بازار بزرگ. از مترو که پیاده شدیم یکی یه کارت داد دستم! اول فکر کردم مثل همیشه تبلیغه ولی یه کم وارسی بیشتر نشون داد که یه کارت هدیه ی ۱۰ هزار تومنیه!!!!!!!!!! به مناسبت افتتاح یه پاساژ منم کماکان باورم نشد تا وقتی که رفتیم و تنها چیزیکه پیدا کردم یه جفت صندل خکشل بود که البته ۱۲...
-
من و مریم1
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 22:34
سلام من امروز صبح اومدم تهران. یه پدیده ی ژنتیکی هم از شهرمون واسه خودم سوغاتی آوردم!!! تصادفا اسمشو گذاشتن مریم!! دوست زمان راهنماییمه ها! صبح با قطار رسیدیم و فقط اومدیم وسایلمونو گذاشتیم و پریدیم رفتیم میدون پونک!! از ساعت 10 و نیم تا 4 تو پاساژ بوستان ولو بودیم! فقط باورتون نمیشه من چی کشیدم... دیگه داشتم موکت...
-
مهمونی
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 20:24
ما امشب مهمون داریم. یعنی الان. نامزد خان اومدن خونه مون و نشستن با پدر درباره انقلاب مصر حرف می زنن!!! منم دارم تو آشپزخونه به مامان کمک می دم برا آماده کردن شام!!! لپ تاپم هم داره شارژ تموم می کنه!! پس بای بای فعلا
-
عروسی پسر عمو و حواشی
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 15:30
دیشب مراسم عقد و عروسی پسر عموی محترممون بود .اول اینکه کلی هوا بارونی بود و اینجاها میگن هرکی تو زندگیش ته دیگ زیاد بخوره شب عروسیش بارون میاد و ما از روی همین اصل استنتاج کردیم که ته دیگای خونه ی عمو رو همیشه پسرعمو جان نوش می فرمودند.( البته گمونم این قضیه اندکی جنبه ی ژنتیکی داره چون تو مراسم عروسی 2تا دیگه از...
-
نمیدونم
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 21:07
وای ی ی ی باورتون نمیشه وقتی میام اینجا چقد کار دارم!!! مدام با مامانم یا میریم پیش خیاط یا میریم خرید جهاز یا خونه مامان بزرگی و ...!!! یکشنبه رفتیم برا خرید عروسی ! فعلا توضیح خاصی درباره اش ندارم. حضوری برا رفقا توضیح می دم اگه دیدمتون!! فردا عروسی پسر عموخان می باشد و من احساس خوبی درباره ی سر و شکلم ندارم!! الهام...
-
خیلی بی برنامه ام
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 14:13
چه روز خوبیه ! ساعت 9 با آرامش بیدار میشی . موبایلت رو می بینی که یه اس ام اس نخونده از دیشب داری(حدس میزنید کی باشه؟) میای بیرون هوا عالیه . همه چی آرومه.... با دل خوش astropop delux بازی می کنی. ناهار آبگوشتای نذری دیشب رو می خوری و میشینی ور دل مامان بابات... انگار نه انگار که تو دانشجوی مملکتی و خیر سرت میخوای قبل...
-
آخیش
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 22:43
بعد از یک روز بدو بدو ، یک شب خوابیدن تو قطار و یک روز دیگه بدو بدوتر جونم دراومد و الان نشستم تو خونه مووووون!!!! آخیششششششششش
-
بدون عنوان باحال تره
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 23:56
داره بارون میاد عجب هوایی آدم دلش می خواد از بالکن بپره تو حیاط ( البته اگه بخواد یه مدت با ویلچر این ور و اون ور بره) زی زی اومده و تبدیل شده به نوعی پارازیت وسط مکالمات ما و نامزدمان. ( دروغ گو تو که دلت تنگ شده بود براش) خبر هایی رسیده که امسال آزمون دکترا توی آذر هم برگزار می شود!!!!! والاهه ما موندیم تو کار این...
-
این یکی متفاوته!!!!
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 23:37
هیچ وقت کاملا بهش اعتماد نداشتم هیچ وقت کاری رو صرفا برای راضی کردن اون انجام ندادم هیچ وقت چیزی رو ترک نکردم چون فقط اون خوشش نمیومد هیچ وقت نشون ندادم بهش نیاز دارم هیچ وقت از ته دل باهاش درد دل نکردم همیشه فکر کردم من در حد اون نیستم در عوض : هیچوقت تو زندگیم تنهام نذاشت همیشه بودنشو کنارم با دل و جون حس کردم همیشه...
-
نمی بازم...
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 13:40
نمی بازم به بی رنگی به کوه و معبر سنگی به پاییز و غروب عصر دلتنگی نمی بازم. نمی سازم من خاکی سرایی با دل شاکی تو دنیایی که خالی مونده از پاکی نمی سازم . اگر باید ببازم من به چشمای تو می بازم ،که باختم من اگر باید بسازم کلبه ی عشقو تو دستای تو می سازم، که ساختم من اگر باید ببازم من به گرمای نفس های تو می بازم، که باختم...
-
معجون چای سبز
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 12:50
خانمه با سر و صورت کبود و زخمی سراغ دکتر روانشناس میره .. دکتر می پرسه : چه اتفاقی افتاده؟ خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم. هر وقت شوهرم عصبانی و ناراحت میاد خونه، منو زیر مشت و لگد له می کنه و عصبانیتش رو سر من خالی می کنه !!! دکتر گفت: خب دوای دردت پیش منه : هر وقت شوهرت عصبانی و ناراحت اومد خونه، یه...
-
اهم اخبار
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 00:26
1- همین الان برا دکترا اسم نوشتم...( این ماجرا یک ماموریت سرّیه ، به کسی نگید) در همین حین که به کسی نمی گید دعا کنین منم قبول شم.. وگرنه میمیرم از حسودی ( حسودم عمه ته) 2- رفتم خرید!!! همتون درک می کنین خوشی بعد از خرید رو... یه جور خلسه ی روحانیه 3- من 3 هفته است اینجام هیششششش خبری نیست.... حالا که می خوام برم...