ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

ماجراهای من و زندگی

من:الهام متولد شهریور ۶۳ ! از۱۰ فروردین۹۰ با همسریم زیر یه سقفیم و از وقتی هم یادم میاد یا دانش آموز بودم یا دانشجو!!!

رسیدن به خونه همان و ....

Helloامروز صبح بالاخره قطار درب و داغون ساعت ۸ رسید و ما هوای زادگاه رو قورت دادیم رفت پایین!!! 

 

دیروز اینقد سرم شلوغ بود که نگو! از ساعت 10 که پامو گذاشتم از خوابگاه بیرون تا وقتی که ساعت 4 سوار قطار شدم همش دویدم این ور و اون ور!!!! عین هاپوهای پاسوخته!!!Doggy

اولش که با خانم کماندوی حراست دانشگاه تربیت مدرس حرفم شد !!!! پررو می گه دفعه بعد اومدی مانتوی بلندتر بپوش!!!!!  Surprise

یه ساعت دیواری و یه آباژور طلایی هم خریدم!!! 

 

صبح رسیدم خونه دیدم مامان لباس پوشیده و آماده نشسته ! پرسیدم کجا می ری مامانی؟ گفت: زود باش صبحونه تو بخور می خوایم بریم بیرون خرید!!! من : مامان خانم من تازه رسیدم خسته ام 

مامان: حالا این چند روز رو هم خسته شو 20 روز دیگه بعد عروسی تا دلت خواست استراحت کن! 

منم که آماده ی خدمت چشم گفتم و رفتیم خیابون!!! کلی چیز میز دیگه خریدم و همش در حال تعجبم که چرا این جهازه کامل نمیشه!!!!!!!!!! شما نمیدونید چرا؟؟؟؟ 

 

امشب خونه ی بابابزرگی دعوت بودیم به مناسبت مهمونی پاگشای پسرعمو!! 

 فردا شب هم خودمون میزبان همین مراسمیم ! نامزد خان هم میاد. هورااااا

پسرآدم ، دختر حوا!!!!!!!!!!!

 امروز جریان خاصی اتفاق نیفتاده که بخوام تعریف کنم براتون!!!

 چندروز پیش که رفته بودیم برای انتخاب کارت عروسی،  نامزد خان فیلم پسرآدم ، دختر حوا رو خرید!!!!!!!! منم که خجالتی !!! نگفتم بده منم ببینم! البته بعدا اس ام اسی گفتم ولی رودررو چیزی نگفتم!! کلی هم دلم می خواست!

پریروز که داشتم میومدم پیش دوست جونم رفتم از سوپری کشک بخرم دیدم دی وی دی پسرآدم ، دختر حوا رو گذاشته منم خریدمش و به خیال این که  میایم با دوستم یه فیلم توپ می بینیم برداشتم با خودم آوردم!

به نامزدی هم زنگ زدم فرمودن چرا خریدی؟ تو که می خواستی بخری می گفتی من نخرم!!! ( ما کلا خونوادگی تو کار لغو قانون کپی رایتیم!!!!!!!!!)

خونه ی دوست جونم که رسیدم نشسته بودیم داشتیم حرف می زدیم یهو گفت : پسر آدم دختر حوا رو دیدی؟

من: نه  ولی دیروز خریدمش با هم ببینیم ( منتظر بودم ذوق کنه خوشحال شه و قربون صدقه ام بره )

بعد دیدم یهو اینجوری شد: تورو خدا راست می گی؟ آخه منم خریدمش با هم ببینیم!!!!

من:

خلاصه کلی خندیدیم!!!! آخه ما اصلا آدمای خسیسی نیستیم که دلمون برا پولی که دادیم بسوزه( دروغگو هم عمه ته)  

بعدشم نشستیم دیدیمش و آخراش کلی خمیازه کشیدیم!!!( گرچه جفتمون عاشق این حامد کمیلی و مهناز افشاریم)

پ.ن: ای ول همه وایرلس دارن تو خونه هاشون!!!!!

سرده

سلم رفقا. من امروز صبح رسیدم تهران!!!از ایستگاه راه آهن تا خوابگاه هم لرزیدم کلی!!! 

با نامزدی خان که حرف می زدم می گفت: الان فایده داشت رفتی تهران؟!!!  

آخه می دونید یه کمی کار و زندگی داریم اونجا!!!!  

اول اینکه هنوزسفره عقد نگرفتیم .

دوم اینکه هنوز آزمایش نرفتیم بدیم.  

کلی هم کار داریم برا بردن و چیدن و نصب جهاز و اینا!!!! 

آخرشم خوردیم به شلوغی شب عید!!! 

 

قالب وبلاگم رو عوض کردم!!! از این اتفاقا زیاد ممکنه بیفته پس هروقت اومدین و دیدین بازم عوض شده زیاد سورپرایز نشید!!! 

 

اون عکسه بالا گوشه سمت چپ رو می بینید؟ عکس تابلو کوچواوییه که برا ولنتاین برا نامزدی جون خریدم. برا همین خیلی دوسش دارم. 

روزی که خریدمش آوردم خوابگاه با ذوق به فاطی نشون دادم. 

این فاطیه :  Arabic Veil

فاطی:اینو نده بهش 

من: چرا؟ خشگله که ! 

فاطی یه کمی لب و لوچه هاشو کج و کوله کرد و گفت: باید یکی می گرفتی که پسره دختره رو بغل کرده باشه ! اینجوری خیلی بی ریخته که دختره پسره رو گرفته !!!! یه جور مردسالاریه!!! 

من: برو بینیم بابا توهم مشنگ میزنی!! 

 

دوباره چهارشنبه میرم خونه دنبال باقی کارای عروسی!!! الان باید پاشم برم حموم و بعد وسایلمو جمع کنم برم خونه ی دوستم! چندروزی تنهاست میرم پیشش! 

فعلا بای

شلم شوربا

نه خیر من شوربا نپختم!!! عوضش کلی کار کردم!!! ولی خب نه به این شوری

از شیراز که برگشتیم چنان نهضتی به پا شده که نگو و نپرس!! 

اولا که مامان بیب زهرا رو خبر کرد و یه اتاق از خونه رو عید نشده حسابی تکوندن و جهیزیه ی من بینوا رو از اقصی نقاط خونه جمع آوری کردن و ریختن اونجا! حالا کدوم اتاق؟؟؟ اتاق بابا!!!  حدس بزنید قیافه اش چه شکلی شده بود وقتی دید اتاقشو !!! 

 

بعد از این رسیدیم به مرحله ی تکمیل جهیزیه طبق لیست جهیزیه ی دختر همکار مامان!!!! 

 

کلی شیشه و چینی و پلاستیک و چوب و تیر و تخته خریدیم هنوز یه پاش می لنگه !!!!!!! یعنی من می بینم روزی رو که صبح پاشم مامان نگه وای الهام اینو نداریم اونو نداریم بیا بریم این خیابون بریم اون خیابون....؟؟؟؟؟؟؟؟ 

 

اوه یادم رفت بگم کلی سبزی پاک کردیم و گذاشتیم خشک شه!! شوید ، جعفری ، گشنیز ، نعنا.... 

 یه سرویس چینی خشگل هم خریدم که می خواستم عکسشو براتون بذارم ولی نامزد خان گفت: نذار زشته می گن چقد ندید بدیده!!!   من ندید بدیدم به نظر شما؟؟؟؟  

 

دیروز با نامزد خان رفتیم کارت عروسی انتخاب کردیم و دنبال سفره عقد گشتیم که تیرمون برا سفره به سنگ خورده فعلا!!!!  

قراره یه روز دیگه بریم بابت سفره !  

 

منم می خوام فردا عصر برم تهران اما بلیت نییییییییییییییییییییسسسسسس!!  

 

این شکلک مناسبت نداره فقط دوستش داشتم!!!!!

عقدکنون عمو آخری در شیراز

 پنج شنبه 5 اسفند:

خب ما رسیده بودیم شیراز و قرار بود شب بریم مراسم عقد کنون!  

عمو برامون از آرایشگاه حنا وقت گرفته بود که بریم برای میکاپ و شینیون!( لابد شیرازیا بشناسن) !! زیاد هم نبودیم همش 7نفر!! قرار بود 11 ونیم بریم آرایشگاه ولی 2 رفتیم!! 

کلی هم شاکی منشی آرایشگاه بودیم ! 

2ساعت و نیم نشستیم تا کارمون تموم شد و راه افتادیم که بریم! 

 

خلاصه ما همگی به این حالت:    برگشتیم هتل  

عمو: ببخشید شما؟؟؟؟ من: ما از اقوام عروسیم!!!   

 راه افتادیم با عمو خان که اومده بود برا راهنمایی  سمت خونه ی عروس خانوم!! 

  

رسیدیم و سلام و حال احوال و آشنایی و بعدم ورود عاقد و عقد و اینا!! 

سپس:

  

خلاصه کلی شلوغ کردیم و بعد قرار شد بریم رستوران برا شام.  

توی رستوران بازم بعضیا بین میزا:  

بعد شام بازم برگشتیم خونه ی عروس و ماجراهای بالا  تکرار شد و بعدش راه افتادیم برگشتیم هتل!!! و اینجوری ماجرای عقد عمو به پایان رسید!   

جای همتون خالی کلی خوش گذشت!

   

پ.ن: توی شیراز برای اینکه شب ماشینای همدیگه رو دنبال کنیم و هیچ کدوم مسیر رو گم نکنیم به شیوه ی جفت راهنما به ماشین پشت سری علامت می دادیم! و جالبه هر ماشینی به ما میرسید جفت راهنما می زد و با سرعت به سمت ماشین جلویی رانندگی می کرد که ماشین عروس رو ببینه !!!! ماهم کلی به ضایع شدنشون می خندیدیم که میدیدن ماشین عروسی در کار نیست !!!! 

 

پ.پ.ن: من عاشق شیرااااازم! ولی اصلا وقت نشد جایی بریم! میشه یه بار منو ببری شیراز نامزدی؟؟!!!

بازگشت از شیراز

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااممممممممممم 

من برگشتم! 

دیشب ساعت 11 رسیدیم خونه! البته ساعت 12 ظهر از شیراز حرکت کرده بودیم! فاصله ی شیراز تا اینجا اینقدرا نیست ولی خب ما اینقدر تو راه وای میسیم و الکی وقت تلف می کنیم که دیگه جاده از رو میره!!!!  

اگه گفتین کجا بودم این چند روز؟ خب آی کیوتون هرچقد باشه می تونین حدس بزنید رفته بودم شیراز  

راستش ما یه عمو کوچولو داریم (32 سالش بیشتر نیست البته) که هممون آرزو داشتیم یه روزی دومادیشو ببینیم !!! ..... و بالاخره موفق شدیم!! 

عمو جون شیراز عاشق شد و رفتن خواستگاری و 5شنبه هفته قبل مراسم عقد کنون داشتن!! 

 ما هم روز 4شنبه خونوادگی راه افتادیم و رفتیم شیراز !!   

 هوای شیراز همش این شکلی بود: 

ماهم دور هم همش این شکلی بودیم: خب شاد بودیم دیگه!!!

البته توی این دوروزی که شیراز بودیم هیچ جا نرفتیم گردش !! فقط صبح 5شنبه رفتیم شاهچراغ!!! یعنی رفتند چون منو راه ندادن برم تو!! ( مساله چادر بود فکر بد نکنید) وایسادم دم در الکی واسه خودم این ور و اون ور گشتم و نامزد خان زنگ زد باهاش حرف زدم و صبر کردم تا زائرا بیان و برگردیم هتل!  

شب هم که عقد کنون بود ! 

صبح روز بعد پا شدیم و جمع و جور کردیم و راه افتادیم که برگردیم ولایت! ولی به جاش رفتیم دروازه قرآن و خواجو و تا ظهر همونجا در حال عکس گرفتن و شلوغ بازی بودیم!!!  دیگه به زور دل کندیم و راه افتادیم ... دیشب هم دیروقت رسیدیم!  

پایان اخبار!!!!!!

خل و چل

من امروز یه کوچولوو خل میزنم!نمیدونم ازخستگی خواب نصفه و نیمه ی دیشب توی قطاره یا مغزم ورم کرده! 

دیشب یه خانمه تو کوپه بود که یه فلاسک چای با خودش آورده بود  و هر نیم ساعت پا میشد یه استکان چای می خورد بعد می خوابید، قشنگ نیم ساعت بعدش از خواب بیدار میشد به هزار زحمت از تخت میومد پایین میرفت دستشویی. دوباره بر میگشت میرفت بالا می خوابید. دوباره نیم ساعت بعد پا میشد چایی... 

منم که اینقد تو خواب حساس شدم که با هرصدایی مثه فنر از جا می پرم مگه گذاشت بخوابیم آخه بسکه شلوغ کرد؟ اینقد عصبانی شدم از دستش که نگو!!  

  

دیگه امشب حال و حوصله ندارم بنویسم ! برم بشینم پای وبلاگای بقیه ببینم اونا روزشون رو چه جوری گذروندن! مال من که تعریفی نبود!

خودپرداز بانک

هورا هورا من دارم میرم خونه ! امروز عصر ساعت 16و50 دقیقه بلیط دارم! 

 دیروز رفته بودم از باجه ی خودپرداز موجود در خوابگاه پول بگیرم که مشکل داشت و پول نداد و منم رفتم سراغ یه بانک دیگه! حالا امروز صورتحساب گرفتم می بینم ااااه به من پول نداده و از حسابم کم کرده!  

زنگ زدم به شماره ای که بالای باجه نوشته بود: 

من عصبانی: آقای غفاری؟ 

آقای غفاری با آرامش: بله بفرمایید 

من:( داد) آقا شما مسئول این خودپرداز خوابگاهی؟ 

غفاری( هول کرده بود بدبخت): بله چی شده ؟ اتفاقی افتاده؟ 

من: (همونجوری با داد و بیداد):به من پول نداده ولی از حسابم کم کرده!!! 

غفاری( با یه نفس عمیق): آها اشکال نداره تا 48 ساعت بعد مبلغ به حسابتون برگشت داده میشه و ... 

من (بلندتر): من تا 48 ساعت دیگه بدون این 10 تومن چیکار کنم؟؟؟ 

غفاری ( با تعجب) : بابا 10 تومن که چیزی نیست!!! اصفهانی هستین شما؟؟؟ 

من: ای بابا چه ربطی داره؟ دانشجوییه ها! 

غفاری: خب اگه خیلی لازم دارین بیاین من خودم بهتون بدم 10 تومن!!!! 

من : برو بده به عمه ات!!!( اینو تو دلم گفتم!!!!) 

 

اومدم تو اتاق کلی با فاطی به غفاری بدبخت خندیدیم!!! 

 

وای دیر شد من برم چمدون ببندم و ناهار درست کنم و ... 

مرسی که به من سر می زنید دوست جونا ! پست بعدی در خانه!!

نیمه شب خوابگاه

بعد از ویدیوچت آخر شبمون با نامزد و لالا کردنش منم با خودم گفتم یه کوچولو وبگردی می کنم و زود می خوابم که فردا کلی کار دارم و باید وسایلمو جمع و جور کنم برا مسافرت به خانه!!!!!  

ولی یهو چشمم افتاد به ساعت و دیدم ای دل غافل بازم 2 شد که !  

تو اتاق ماهم که 12 خاموشی زدن و همشون الان دارن خواب یه زندگی رویایی و شیرین می بینن و یکیشونم یه خرخر خفیفی هم از خودش در می کرد !!! 

پاشدم برم دست به آب از جلو آشپزخونه سریع رد شدم و یه چیزایی دیدم که مغزم نتونست تجزیه و تحلیل کنه دنده عقب برگشتم دیدم اوه مای گاد !!!! یه دختره موطلایی واساده اون وسط داره ماهی سرخ می کنه!!! کنارشم رفیق سرتاپا آبی پوشیده اش داره یه کار دیگه می کنه ! گمونم برنج درست می کرد!!!! برگشتم اتاق دیدم ساعت دو نصفه شبه! الانم که من دارم این پست رو می نویسم هنوز صداشون از آشپزخونه میاد! ( اتاق ما چسبیده به آشپزخونه)

حالا اینا کی بپزنن و بخورن و بخوابن و اینارو که حساب کردم دیدم بعععععله تنها جغد ساکن خوابگاه من نیستم و یه عده ای کارشون از جغد گذشته خفاش شب شدنو غذاشونم نصفه شبا می خورن!! تو دلم گفتم ای خدا کاش اینا هم اتاقی من بودن حداقل اگه نصفه شب گشنه مون میشد میدی به غذا میرفت!!!!!

 خلاصه که با حسرت برگشتم به اتاق زیبایمان و باز پریدم رو تخت و لپ تاپم رو بغل کردم که وقایع اتفاقیه رو بنویسم!! الان دیگه میرم برای:

روزهایی که می گذرد

من چیکار کنم آخه؟ 

کارایی که دوست ندارم انجام بدم ریختن سرم !‌!! و من هی باهاشون اینجوری ام:  

از اونطرف کلی کار  که دوست دارم انجام بدم هم ریخته سرم!!‌ اونوقت من از عذاب وجدانی که کارای اولیو نمی کنم، کارای دومی رو هم نمی تونم انجام بدم!!!! می بینید چه اوضاعیه؟ هیپنوتیزم

 

صبح رفتم پرینت بلیتی که مامان برام اینترنتی خریده گرفتم!!! فردا میرم خونه مون!!! این چند وقته که انگار آخرین ماههای بودن تو اون خونه است بیشتر دلم هواشو می کنه و هی میخوام برم و اونجا باشم!  

 من هیچ وقت تو زندگیم وابستگیم به هیچ کس و هیچ چیز زیاد نبوده!! مامان خانم چندبار بهم گفت عجب دختر بی معرفتی هستی!!!( توی مقاطع مختلف زمانی) منم خب تو دلم بهم برخورد! آخه من نمی فهمم باید چیکار می کردم که معرفت توش باشه؟ خب من نه دلتنگیام چندان شدیده نه برای کارام رو کسی حساب می کنم!!!! این کجاش بی معرفتیه؟ یکی بهم می گفت اگه واقعا احساسی نداری زبونی یه چیزی بگو رفع تکلیف کن! ولی آخه چه کاریه؟ 

بگذریم چه فلش بک بیخودی! افسوس

 

فیلم سن پطرزبورگ رو دیدم ( البته کلی هم آلبالو و کرانچی باهاش زدم بالا) کلی هم خندیدم!  

یارو می گفت یه ایرانی تو اسپانیا کشف کرده یه عددی بین 8 و 9 وجود داره و چون بنده خدا فامیلش باقرزاده بوده اسم اون عدد رو گذاشتن باقر زاده! حالا تو شمارش میگن: 7، 8 ، باقرزاده ، 9 ، 10 و ...  

شمام اگه ندیدین بگیرین ببینین! 

 

مهمترین آدمی که من الان بهش فکر می کنم و اصلا قیافه اش از جلو چشمم کنار نمیره می دونین کیه؟ 

. حدستون غلطه ، استاد راهنمامه ! وای خدا بیا منو از دست این نجات بده ! سر پروژه ی کارشناسیم اونقد کش دادم و این دست اون دست کردم که خودمم حالم به هم خورد ! بعد حالا اینم از پایان نامه کارشناسی ارشد! کلافهپررو پررو می خوای دکترا هم امتحان بدی؟ خجالت بکش! اگه طراح بازی های کامپیوتری شده بودم الان بیل گیتسی بودم برا خودم!! منو چه به درس و مشق؟ ها؟ والااااااااااا!

داداش کوچولو

از صبح که پا شدم تا همین الان هیچ کار مفیدی نکردم! هی می شنوم میگن آدما به اینترنت معتاد میشن باورم نمی شد!! حالا چنان وبلاگ گردی می کنم که نیا و نپرس!!! لبخند چش و چال برام نمونده!!!  

  

داداش کوچولو امروز اس ام اس داده که:  خیلی زندگی بده و خسته شدم و طاقتم تموم شده و ... !!!! 

 من: آخه چرا؟  

داداشی: از کلاس اومدم ناهار برام نگه نداشتن شام هم کوکو درست کرده مامان!!! قهقهه

من: خب گشنه ته؟ غصه نداره که بپر یه چی درست کن بزن به بدن 

داداشی : نه اصلا مساله اینه که بابا بهم غر می زنه!! 

من: واااا!! طوری نیست تو چیکار بابا داری؟ 

داداشی: اصلا همه اعصاب منو تو خونه خورد می کنن!!  

من: تو کاری به کسی نداشته باش 

داداشی: امروز 3تا امتحان دادم خیلی خسته ام!!!

من: آخه چته؟  متفکر

داداشی : می خوام الان پیشم باشی!! 

من:   

 راستش سالی که من اومدم تهران این داداشی 10 سالش بود!! منم قبلا هم بازیش بودم و بعدم که اومدم تهران هردفعه که میرفتم خونه براش سی دی کارتون می خریدم!! کلی حال می کرد!! یهو چشم وا کردم دیدم اااااااوووووووه واسه خودش مردی شده امسال دیپلم گرفته! بغل

خلاصه اینکه داداشی کوچولوی من امسال پشت کنکور پنچر کرده و حسابی اعصابش ضعیف شده! کلاسای کنکوری هم که میره خیلی وقتشو می گیره و خیلی بابت این قضیه ناراحته! انگار با تنها کسی هم که تو خونه درد دل می کنه منم!!( چقد خواهر به درد می خوره و من خبر ندارم) منم خیلی براش نگرانمو طفلکی سر کنکور و درس خوندن و رفت وآمداش برا کلاساشو اینا خیلی اذیت میشه و خسته  ! فقط اگه یه داداش کوچولو داشته باشید می تونید احساس نگرانیمو براش درک کنید! کاش قبول شه امسال !!! خدا لعنت کنه این سیستم کنکور رو که حداقل چند بار تو زندگی آدم باید پشتش بلرزه به خاطر نتیجه اش !!!   عصبانی  

 

خلاصه که تمام شب رو حالم گرفته بود بعد یهو یه اس ام اس از نامزد خان اومد که الانم یادم میفته روده بر می شم از خنده !!!   

از ساعت 10 مختار نامه نگاه می کرد( البته از سر شب ذوق کرده بود که مختار داره و قراره ابوالفضل رو توش نشون بدن) بعد همینکه تموم شد پیامک نوشتن: اسم پسر اولمون مختار!!! تعجب

منو می گین پکیدم از خنده !!! اونقد خندیدم که اشکم دراومد! همچین اساسی حالم عوض شد!!  

  

فردا دوباره شنبه است !!سبز

جغد بازی

خوابم نمی بره !!! یه دفعه نامزدخان بهم توضیح داد که از نظر فیزیولوژیک از فلان ساعت به بعد فلان اتفاق توی بدنت میفته و اینجوری میشه که دیگه خواب نمیری ولی نمیدونم سیستم گوشم مشکل داره یا چند تا سلول صورتی تو مغزم پنچر شده که درست یادم نمیاد چی گفت دقیقا! 

 

صبح از خواب که پاشدم فاطی گفت: چه روز بدیه!!!!  منم که اصلا این چیزا تو روحیه ام تاثیر نداره اصلا فکر نکنین دلم گرفته بود ها! 

به مامان ز زدم کلی حالش خوب بود نشسته بود خیاطی می کرد ترمه می دوخت برای روبالشی و رو تشکی جهاز من! برا ناهارشونم آبگوشت شترمرغ گذاشته بود تو دیگ سنگی! ( پس من چی؟؟؟)  

با نامزد خان که از اداره برگشته بود یه نیم ساعت تصویری چت کردم روی ماهشو دیدم بعدش آقا رفتن دنبال کاراشونو سر شبم اطلاع رسانی کردن که تشریف می برن عروسی همکارشون! منم اصلا دلم آب نشد

از صبح دلم درد می کنه!! هی معده ام واسه خودش گیجی ویلی میره نمی فهمم چشه ! یهو جو گیر میشه بعد ول می کنه ! منو هم که کشت این غم بی هم نفسی! نباتم هم تموم شده تنبلم خودتی که نمیری بخری! کلی هم واسه نامزد خان ادا اومدم که دلم درد می کنه حالم بده تا صبح میمیرم! 

 نامزد: شام چی خوردی؟ 

من: لواشک با کرانچی 

نامزد : خب پس بکش!!!!!!!!!!!!! (( قربونش برم همدردیشو حال کردین؟))

 

فاطی دوستش رو هم آورده اتاقمون که دفاع کرده و دیگه کارای فارغ التحصیلیشو می کنه تا بره! 

حالام جفتشون خوابیدن و من دوباره جغد شدم! خیال بافی می کنم، وب گردی می کنم ، هی به صفحه ی موبایلم نگاه می کنم ، ایمیلمو برای دهمین بار چک می کنم، وبلاگمو دوباره از سر می خونم ... ولی بی فایده است خوابم نمیااااااااااااااااااااااااااااددددددددددد اونروز یکی بهم گفت پای چشات کبود شه کتک می خوری ها!!!!ولی آخه من چیکا کنم مگه دست منه؟ خب خوابم نمیبره!!!یادمه 8 ماه پیش که بابا برای عمل قلبش اومده بود تهران و ما خونه عمو بودیم همیشه من وسط اس ام اس بازی بیهوش میشدم کلی نامزد اونور خط منتظر ممیموند برا جوابش!! نمیدونم الان چه تغییر شگرفی رخ داده که بی خوابی میزنه به کله ام!! صبحام زود بیدار میشم ها! حداکثر 10 

یه آینه قدی فاطی برا اتاقمون آورده درست گذاشتن روبروی تخت من و کار دادن به دستم! روزی صدبار جلوش برا خودم عشوه میام ! آخریش 3ثانیه پیش بود!!!!  

 

خب بسه دیگه !  خدافظی

 

پ.ن: از ساعت 7 تا 11 شب وبلاگ سپیده رو می خوندم! آدرسش تو قسمت لینکام هست.اگه دوست داشتین برین ببینین و براش دعا کنین مشکلش سریعتر حل شه و زندگیشون از هم نپاشه !!!! 

وقت

اگه خودم هم مثل ساعتم جلو رفته بودم الان به همه جا رسیده بودم!!!

امروز

بعد از۲ساعت و نیم چرت زدن، پاشدم دارم توی اینترنت وول می خورم! همزمان اخبار ۲۰:۳۰ رو هم با لپ تاپ فاطی گوش میدیم و ...(احساسم رو هم نسبت به اخبار نمیگم

 

امروز رفتم بهارستان کارتای عروسی رو نگاه کردم . از اونجام رفتم پاساژ پایتخت یه کم هم اونجا چرخیدم . همونجا بهم یه تیکه کیک نمونه غذای کافی شاپشون رو دادن و یه کارتم بهم دادن که تا عصر اون روز برم اونجا یه نوشیدنی مجانی بخورم!!!  ولی خب آخه کی میره تنهایی کافی شاپ نوشیدنی بخوره؟؟؟(البته به جز اونایی که شکست عشقی خوردن)